آخرین فرستاده» نوشته محمدرضا سرشار، داستانی از زندگی حضرت محمد (ص) است که با بیانی روان و شیوا روایت شده است. در پایان کتاب نیز دو بخش «سالشمار» و «چهل سخن» که ۴۰ جمله از سخنان ارزشمند پیامبر (ص) است، برای نوجوانان آورده شده است.
در بخشی از متن این کتاب میخوانیم:
شب به نیمهی خود نزدیک میشد. آمنه تنها در اتاقش خفته بود که ناگاه از خواب بیدار شد. نخست ندانست که چه بیدارش کرده بود. دقایقی بیش نگذشته بود که حالتی خاص در درون خویش احساس کرد. این احساس برای او کاملاً تازه بود. اما با آنچه که پیشتر در اینباره شنیده بود، یقین کرد که باید حالت زایمان باشد.
چنین نیز بود. با این دریافت، تپش قلب زن جوان تندی گرفت و موجهای هول و اضطراب از هر سو بر وجود او هجوم بردند.
ناگاه از دل تاریکی درون حیاط، نجواهایی شنید. گویا صدای چند زن بود که آهسته با یکدیگر سخن میگفتند. اما نجوای آنان به سخن گفتن زمینیان شبیه نبود. ترس آمنه شدت گرفت و در جای خود خشکید. در این حال پرندهای سپید را دید که نرم به اتاق وارد شد؛ پیش آمد و بال خود را بر سینه او کشید. به ناگاه، بیم و هول یکسره از وجود او رفت و قلبش آرام گرفت.
سه بانوی بلندقامت که از سیمایشان نور میتافت، به اتاق آمدند و با ورودشان، فضای اتاق از بوی مشک و عنبر انباشته شد.
آمنه حیرتزده پرسید: «به خاطر خدا بگویید که کیستید و در اینجا چه میکنید؟»