داستانی متناسب با تقریب به ذهن شدن کرم حضرت امام حسن (علیه‌السّلام) جريان دیگری را نقل كرده‌اند راجع به يكى از ارباب كرم و صاحبان جود عرب به نام «مُعن بن زائدة». مُعن دستى گشاده داشت، هر كس به او مراجعه مى‌كرد، دست خالى و محروم برنمى‌گشت. مُعن براى استراحت به يک کاخ تابستانى آمده بود، جوی آبى از ميان آن عبور مى‌كرد. شرايط جورى بود كه چند روزى كسى را به حضور نمی‌پذیرفت و قراول‌ها و چاکرها مانع بودند. یک بنده خدایی از راه دور آمده بود. نيازى داشت كه مى‌خواست به مُعن بن زائدة اظهار كند، راهش ندادند. كنارى نشسته بود، فكر مى‌كرد، چه كار کنم كه عرض حال به مُعن بدهم. تكّه چوبى برداشت يک بيت شعر روى آن چوب نوشت: أيا جودَ مُعنِ ناج مُعناً بحاجتى فليس إلى جودَ مُعن سواک شفيعُ اى جود معن! اى كرم معن بن زائدة! نياز مرا به حضور مُعن عرضه بدار؛ زيرا كه براى رساندن عرض حال من به معن بن زائدة جز خودِ جود و كرم او وسيله‌اى ندارم. http://www.instagram.com/javadhashemi69/ @javadhashemi_torbat