روز پنجم اين بنده خدا فكر كرد كه نكند معن بن زائدة پشيمان شود و هر چه پول به من داده را پس بكَيرد، آخر اين مقدار، من شايسته و مستحق نبودم لذا نيمه شب فرار را بر قرار اختيار كرد و گریخت.
روز بعد، معن دستور داد برويد اين بنده خدا را بياوريد، غلامها آمدند دم در حجره، ديدند كسى ميان حجره نيست.
به معن بن زائدة گفتند: اين بنده خدا فرار كرده است. گفت: به خدا قسم! اگر مىماند همه روزه او را به حضور مىپذيرفتم و تا هر چه در اختيارم بود به او نمیدادم دست از احسانم برنمىداشتم؛ چون او جود مرا، كرم و سخاوت مرا پیش من واسطه قرار داده است.
1️⃣ کتاب "حدیث پسر شبیب" اثر محقّق ارجمند جناب
#سید_مجتبی_بحرینی.
2️⃣با تشکّر از دوست بزرگوار آقا
#مجید_دیبازر و آقا
#حمید_محمدپور که زحمت حروفچینی را کشیدند.
#جواد_هاشمی_تربت
http://www.instagram.com/javadhashemi69/
@javadhashemi_torbat