جوادهاشمی"تربت"
اين تكّه چوب را انداخت روى آبى كه از اين جوى مى‌رفت و از برابر قصر تابستانى معن بن زائدة عبور مى‌كرد
روز پنجم اين بنده خدا فكر كرد كه نكند معن بن زائدة پشيمان شود و هر چه پول به من داده را پس بكَيرد، آخر اين مقدار، من شايسته و مستحق نبودم لذا نيمه شب فرار را بر قرار اختيار كرد و گریخت. روز بعد، معن دستور داد برويد اين بنده خدا را بياوريد، غلام‌ها آمدند دم در حجره، ديدند كسى ميان حجره نيست. به معن بن زائدة گفتند: اين بنده خدا فرار كرده است. گفت: به خدا قسم! اگر مى‌ماند همه روزه او را به حضور مى‌پذيرفتم و تا هر چه در اختيارم بود به او نمی‌دادم دست از احسانم برنمى‌داشتم؛ چون او جود مرا، كرم و سخاوت مرا پیش من واسطه قرار داده است. 1️⃣ کتاب "حدیث پسر شبیب" اثر محقّق ارجمند جناب . 2️⃣با تشکّر از دوست بزرگوار آقا و آقا که زحمت حروف‌چینی را کشیدند. http://www.instagram.com/javadhashemi69/ @javadhashemi_torbat