📚قسمت هجدهم 🔻در کمین خورشید نشسته ام🔻 🔶امام چون اوضاع اردوگاه را این گونه آشفته می بیند تصمیم می گیرد تا به سوی مدائن حرکت کند . 🔸اما بدخواهان از تصمیم امام با خبر می شوند و برای همین چند نفر از آنها زودتر اردوگاه را ترک می کنند و در بین راه کمین می کنند .😱 🔶امام به سوی مدائن می رود، هیچ کس نمی داند که چه خطری جان امام را تهدید می کند . 🔸در بین راه، جَرّاح کمین کرده است و منتظر است تا به امام حسن(ع) حمله کند . 💫نگاه کن ❗️👀 🔶اواز مخفی گاه خود بیرون می آید❗️ 💥خدای من❗️در دست او خنجر برهنه ای است🔪 و با آن خنجر به سوی امام حمله می کند . 🔸او فریاد می زند : «ای حسن ! تو مشرک شده ای، همانگونه که پدرت مشرک شد» .81 🔶چند نفر از یاران امام به سوی امام می دوند ؛ امّا او خنجر را به پای امام می زند، زخمی عمیق در رانِ او ایجاد می شود . 🔸خون از بدن امام فوران می کند و امام بیهوش، از اسب بر روی زمین می افتد . یاران امام، جَرّاح را به قتل می رسانند ؛ خون از پای امام جاری است، متأسفانه خونریزی امام بسیار شدید است، من خیلی نگران هستم، خدایا❗️جان امام در خطر است .82 🔸یاران، زخم امام را محکم می بندند، و بعد از مدّتی اوبه هوش می آید . 🔻چرا یاران خود را رها کرده ای؟🔻 🔶اکنون، جوانان بنی هاشم، امام را بر روی تخته چوبی می خوابانند و آن حضرت را به سوی شهر مدائن می برند .83 🔸ما در نزدیکی شهر مدائن هستیم، چهره امام حسن(ع) از شدّت خونریزی، زرد شده است . همه نگران هستند، اگر آن نامرد، خنجرش را مسموم کرده باشد خطر بزرگی، جان امام را تهدید می کند . وارد شهر می شویم، امیر شهر مدائن، سعد بن مسعود با خبر می شود و به استقبال ما می آید . 🔶آری، حضرت علی(ع)، سعد بن مسعود را به عنوان امیر مدائن انتخاب نموده بود و امام حسن(ع) هم او را در همان مقام، باقی گذاشته است . 🔸امیر مدائن تا امام را به این حالت می بیند دستور می دهد که بهترین پزشک شهر را با خبر کنند .👨‍⚕ 🔶او امام را به خانه خود می برد و امام در آنجا بستری می شود . نگاه کن، پزشک وارد اتاق می شود و زخم امام را مورد بررسی قرار می دهد، خدا را شکر که خنجر مسموم نبوده است 🙏. 🔸او به امام می گوید که استراحت کند و برای زخم امام، دستور تهیه داروی مخصوصی را می دهد .84 🔶امام به ياد بى وفايى مردم كوفه مى افتد و چنين مى گويد: «من مى دانستم كه در شما مردم هيچ خيرى نيست، شما ديروز پدرم را كشتيد🗡 و امروز با من چنين كرديد».۸۵ 🔸سپاه امام در هم ريخته شده است، عدّه زيادى به معاويه ملحق شده اند، عدّه كمى هم كه به امام وفا دار مانده اند با شنيدن خبر مجروح شدن امام، روحيه خود را از دست مى دهند. 😔 🔶گزارش هايى كه از اطراف مى رسد نشان دهنده📝 اين است كه عدّه زيادى از مردم به سپاه معاويه ملحق شده اند و عدّه اى هم در پى فرصت هستند تا امام را اسير نموده و تحويل معاويه بدهند. 💥آرى، امروز مرز دوست و دشمن به هم ريخته است، اگر امام حسن (ع) صلح نكند به دست ياران خود ترور خواهد شد. 🔸نگاه كن زيد بن وهب به ديدار امام مى رود بيا همراه او برويم.👥 زيد بن وهب حضور امام سلام مى كند و مى گويد: «اين چه حالى است كه من مى بينم، شما در بستر بيمارى قرار گرفته ايد و مردم متحير هستند كه چه كنند❓ ». 🔶امام نگاهى به او مى كند و مى فرمايد: «تو از كدام مردم سخن مى گويى❓ 💥 به خدا قسم❗️معاويه براى من بهتر از اين مردم است، اينان خيال مى كنند كه شيعه من هستند ؛ امّا براى كشتن من نقشه‌ها دارند، اگر من با معاويه صلح كنم بهتر است از اين كه به دست سپاهيان خود كشته شوم». 🔸زيد بن وهب مى گويد: «اى پسر رسول خدا، آيا ياران خود را به حال خود رها مى كنيد❓». 🔶امام در پاسخ مى گويد: «مى گويى چه كنم؟ از يادم نمى رود آن روزى كه نزد پدرم حضرت على (ع) نشسته بودم، او به من نگاهى كرد و فرمود: "اى حسن، روزى مى آيد كه من شهيد شده باشم و تو گرفتار بنى اميّه شوى، آن روز آنها پول زيادى را در ميان مردم تقسيم كنند و مردم را از دين خدا منحرف كنند"».۸۶ ... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 ⓙⓞⓘⓝ↴ 💎|→• @javaheraneiiha•|💎