#حکایت
ان شاالله منم
روزي همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه ميکني؟
گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه ميروم و اگر باراني باشد به کوهستان ميروم و علوفه جمع ميکنم.
همسرش گفت: بگو ان شاالله.
او گفت: ان شاالله ندارد فردا يا هوا آفتابي است يا باراني.
ازقضا فردا در ميان راه راهزنان رسيدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدين نه به مزرعه رسيد و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
وقتي به خانه رسيد، درب را به صدا آورد.
همسرش گفت: کيست؟
او جواب داد: ان شاالله منم.
🆔
@javaherjasper