♥️🔸♥️🔸♥️🔸♥️🔸 🔸♥️🔸♥️🔸 ♥️🔸♥️🔸﷽ 🔸♥️🔸 ♥️ 🔸 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 💬 یک فنجان قصه ☕️ سه زن و پسرهایشان سه نفر زن می‌خواستند از سر چاه آب بیاورند.💦 در فاصله‌ای نه چندان دور از آن‌ها پیرمرد🧙🏾‍♂ دنیا دیده‌ای نشسته بود و می‌شنید که هریک از زن‌ها چه‌طور از پسرانشان تعریف می‌کنند. زن اول گفت: پسرم چنان در حرکات اکروباتی🤸‍♂ ماهر است که هیچ کس به پای او نمی‌رسد. دومی گفت: پسر من مثل بلبل آواز🗣 می‌خواند. هیچ‌کس پیدا نمی‌شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد.🤩 هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند: پس تو چرا از پسرت چیزی نمی‌گویی؟ زن جواب داد: در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی🙎‍♂ است. ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد. سه زن سطل‌هایشان را پر کردند و به خانه رفتند. پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل‌ها سنگین و دست‌های کارکرده زن‌ها ضعیف بود.😞 به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود.😓 در همین‌موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند. پسر اول روی دست‌هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن.🤸‍♂ زن‌ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است!🤗 پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد🗣 و زن‌ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند.🤩 پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد. در همین موقع زن‌ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟🤔 پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرهاست؟ من که این‌جا فقط یک پسر می‌بینم...🧐 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 به جمع نوجوانان بپیوندید: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه دوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/D8J3G18HEjULGhyDOq33yX •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•