جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_134 بابا و مامان مشغول عوض کردن خاک گلدون حسن یوسف هستن. صد
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• آب قند می‌رسه... تلفن دوباره زنگ می‌خوره. هول هولی آب قند رو سَر می‌کشم. هانیه می‌ره بالا سر تلفن: همونه! هنوز زنگ می‌خوره. می‌دونم با ترانه چیکار کنم! حالا دلیل اون نگاه دزدیدن‌ها و حرف عوض کردن‌هاش رو می‌فهمم. نگاهم به هانیه و مطهره می‌افته که دارن بِرّ و بِر به من نگاه می‌کنن... الان چی تو فکرشون می‌گذره! به خودم میام؛ من که کاری نکردم! مامان متحیر می‌گه: عجب آدم پُر رویی هست! حالا خوبه بهش گفتم به مادرت می‌گم! همین موقع بابا با اخم و تعجب وارد اتاق میشه. همین رو کم داشتیم! با همون اخم رو به مامان می‌گه: چه خبره؟ کیه هی زنگ می‌زنه؟ مامان خونسرد می‌گه: مزاحمه! یه مزاحم سمج و زبون نفهم! تلفن قطع میشه... نگاه اخم‌آلود بابا از تک‌تکمون می‌گذره و روی تلفن متوقف می‌شه... تلفن دوباره شروع به زنگ زدن می‌کنه! مامان گوشی رو برمی‌داره و تو یه حرکت غافلگیرانه می‌ذاره رو گوش بابا. قیافه بابا که حسابی غیرتی شده بود، با این کار مامان رنگ تعجب به خودش می‌گیره. خشک و خشن می‌گه خطاب به کسی که پشت خط هست: الو... الوو... گوشی رو از دست مامان می‌گیره و هم‌زمان که می‌ذاره سر جاش، می‌گه: قطع کرد... بی‌رگ و ریشه! و بدون حرف دیگه‌ای از اتاق بیرون می‌ره. رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ 📌لینک دسترسی به 🔸قسمت اول🔸 👉https://eitaa.com/javaneh_noor/3592 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac