•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈•
#رمان_ریحانه
#قسمت_136
آب قند میرسه...
تلفن دوباره زنگ میخوره. هول هولی آب قند رو سَر میکشم.
هانیه میره بالا سر تلفن: همونه!
هنوز زنگ میخوره.
میدونم با ترانه چیکار کنم!
حالا دلیل اون نگاه دزدیدنها و حرف عوض کردنهاش رو میفهمم.
نگاهم به هانیه و مطهره میافته که دارن بِرّ و بِر به من نگاه میکنن...
الان چی تو فکرشون میگذره!
به خودم میام؛ من که کاری نکردم!
مامان متحیر میگه: عجب آدم پُر رویی هست! حالا خوبه بهش گفتم به مادرت میگم!
همین موقع بابا با اخم و تعجب وارد اتاق میشه.
همین رو کم داشتیم!
با همون اخم رو به مامان میگه: چه خبره؟ کیه هی زنگ میزنه؟
مامان خونسرد میگه: مزاحمه! یه مزاحم سمج و زبون نفهم!
تلفن قطع میشه...
نگاه اخمآلود بابا از تکتکمون میگذره و روی تلفن متوقف میشه...
تلفن دوباره شروع به زنگ زدن میکنه!
مامان گوشی رو برمیداره و تو یه حرکت غافلگیرانه میذاره رو گوش بابا.
قیافه بابا که حسابی غیرتی شده بود، با این کار مامان رنگ تعجب به خودش میگیره.
خشک و خشن میگه خطاب به کسی که پشت خط هست: الو... الوو...
گوشی رو از دست مامان میگیره و همزمان که میذاره سر جاش، میگه: قطع کرد... بیرگ و ریشه!
و بدون حرف دیگهای از اتاق بیرون میره.
رمان اختصاصی کانال جوانه نور
✍️به قلم م. بابایی
⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️
📌لینک دسترسی به 🔸قسمت اول🔸
👉
https://eitaa.com/javaneh_noor/3592
•┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان:
✔️ ایتا👇🏻:
https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac