انگار همین دیروز بود که از سرسره،سر می‌خوردیم و تاب بازی می‌کردیم و با خواهرو برادرها شادمانه دنبال هم می دویدیم. حال گاو حسن را می پرسیدیم و به کسی که دست مان روی او مانده می‌گفتیم: روغن میخوای یا مورچه!؟🐜 با روغن میشد چیزی سرخ کرد و ماساژ کوچکی روی دست یا پا حس کرد آخر چرا مورچه که گاز می‌گیرد را انتخاب می کردیم!؟ همین وسط طناب چقدر خوب بود! هیجانی داشت که نگو،هر چه تعداد افراد بیشتر بهتر... عمو زنجیر باف هایی که زنجیر ها را پشت کوه می انداختند؛ و نمی دانستیم چرا... لی لی و پا روی خط رفتن هایش... چه شاد می‌شدیم وقتی می‌فهمیدیم بچه های فامیل هم هستند؛ همه با هم کیف میکردیم... آن موقع چندتایی خواهرو برادر داشتیم و چون بچه های الان تک و تنها نبودیم، طفلی بچه های امروزی... خواهر برادر کم دارند که هیچ،از این کودکی کردن ها هم محروم اند. طفلی بچه های امروزی... @javanesho_ir ╚══════ 🌱