✨🌸 به خدا اعتماد کن صخره نوردی در یک روز زمستانی درحال فتح صخره ای بود، هوا کم کم تاریک شد و اون هنوز یک تخته سنگ مناسب برای استراحت پیدا نکرده بود ، هر چه بالاتر می‌رفت از تخته سنگ مسطح خبری نبود و تاریکی محض غالب شده بود، که در این شرایط یکی از کش های محافظ صخره نورد از جا در اومد و مرد بین زمین و هوا بدون هیچ دست آویزی ،آویزان شد. خیلی سردش بود و هیچ جایی را هم نمی‌دید. کاملا در مانده شده بود، شروع کرد با خدا صحبت کند، و از او کمک خواست، خدا به او گفت: به من اعتماد کن و طنابت را پاره کن، مرد با تعجب از خدا پرسید؟ میخواهی سقوط کنم ؟ و خدا باز همان جواب را به او داد. به من اعتماد کن و طنابت را پاره کن، مرد گفت تو را به مهربانی میشناسم و به تو اعتماد دارم اما این یک چیز را از من نخواه، می شود راه دیگری جلو پایم بگذاری؟ و خدا باز هم همان پاسخ را به او داد. فردای آن شب مردم محلی آمدند و با یک صحنه عجیب روبرو شدند، مرد صخره نوردی که در یک متری زمین از سرما خشک شده بود. @javanesho_ir ╚══════ 🌱