‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد *  * □اتاق مرد ميانسال مرد ميانسال به نوار كاستی كه در ضبط است گوش می دهد، سحر و رئيس گروه تفتيش نيز حضور دارند. از ضبط، صدای موسيقی جاز می آيد. ناگاه صدای موسيقی قطع می شود و صدای ضبط شده بی سيم شنيده می شود. . بی سيم چی : ، ، سلمان۶. : به گوشم. بی سيم چی: با توپ مستقيم داره می كشه اونهارو... آره آره، با توپ مستقيم تانك. : خود شمس نيست... بی سيم چی: نه نه، نه. شمس نيست، شمس نيست... : استقامت كنيد برادرا! خواهش می كنم بگو برادرها آنجا بايستند. (منبع: نوار شماره ۵۷۲۸، بی سیم ۲۴، مرحله دوم ص ۱۸ ) نوار تمام می شود و تکمه PLAY بالا می پرد. مرد میانسال، چشم از ضبط می گيرد و به رئيس گروه تفتيش می نگرد. رئيس گروه تفتيش: من نظرم اينه كه اين نوار، جزء نوارهای تحقيقاتی پدره بود كه اين پسره، روش موسيقی پر كرده. با توجه به اين كه تمامی نوارهایی رو که ما اونجا دیدیم دست دوم به نظر می رسيد، احتمالاً اکثر اون نوارها مدارک صوتی پدره بوده كه پسره، روش چيزهای مختلف پر كرده. به غير از اين دو تا نوار، ديگه هيچی اونجا نبود؛ هيچی. مرد ميانسال: نوار دوم رو بذار ببينم. رئيس گروه تفتيش نوار اول را از ضبط در می آورد و نوار دوم را می گذارد و سپس تکمه PLAY ضبط را می فشارد. از بلندگوی ضبط صدای تمرین مكالمه انگليسی می آيد. پس از چند جمله، ناگاه مكالمه قطع می شود و صدای ضبط شده مكالمات بی سيم پخش می شود. : ، ! : ، هستم، به گوشم! : ، وضعيت اون جا الان چطوره؟ : جان! عين همون وضعی كه صبح خودت ديدی. : به همون شكل؟ به همون شكل؟ از وضعی كه صبح اونجا بودم و ديدم بدتر؟! : آره جان (بالحنی بغض آلود) لازمه خودت رو ببينم با هم صحبت كنيم. من در امتداد و كنار جاده می آم، شما هم اگه می تونی، بيا تا همون جا، با هم صحبت كنيم. صدای خالقی می لرزد و بغض آلودتر ادامه می دهد: جان، رو هم كه جريان اون رو می دونی، هم عین ، هم پاش تير خورده. (منبع: نوار شماره ۵۷۱۲، بی سیم ۸، مرحله اول ص ۲۵، ۲۰ ) ناگاه صدای ضبط قطع می شود و تکمه PLAY ضبط بالا می پرد. مرد میانسال همچنان به ضبط خیره مانده است. □منزل مرتضی رضاييان مرتضی غرق فكر، به نقطه ای خيره شده، در اتاقش هيچ كس جز او نيست. دوربين به نرمی به مرتضی نزديك می شود. در انتها، تصوير نزديك چهره او را می بينيم. ناگاه در اتاق با سرعت باز می شود و پدرش، رسول رضاييان، با هيجان وارد اتاق می شود، در دست او هفت هشت برگ كاغذ ديده می شود، پدر خطاب به دوربين می گويد: معلوم نيست اين مرد از فولاد ساخته شده؟ ببين چی می گن ازش، تو وسط ، كه رفته بود جلو، تركش می خوره به رونش، معلوم نيست اين فرمانده لشكر بوده، يا يه بسيجی تو خط. ببين وقتی از توی اون جهنم آتيش می آرنش عقب، چيكار می كنه. رسول هفت هشت برگ كاغذ را به مرتضی می دهد. تصوير صفحه اول را می بينيم. صدای بر روی اين تصوير می آيد. صدای : رو با زخمی های ديگه داشتيم می برديم عقب، آسمون رو سر همه خراب شده بود، يعنی اين فرمانده يه لشكر بسيجيه كه اينجور بيهوش افتاده. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan