❗️متن ذیل در رابطه دیدار با حضرت آقا در مورخه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ در پنج بخش،تقدیم میگردد. ✨فرزند‌چهاردهم و نفسی که نزدیک بود بند بیاید..✨ بخش اول: سابقه دیدار! در سال ۱۳۹۵ این توفیق حاصل شد که همراه خانواده خدمت حضرت آقا برسیم. فضای دیدار، سالن کوچکی بود که حضرت آقا طبق رسم همیشگی بعد از اقامه نماز عصر با تک تک نمازگزاران احوال‌پرسی می‌کردند. بالاخره نوبت ما که شد ایشان نکات مهمی را فرمودند، از جمله اینکه: آن‌هایی که یک فرزند دارند با یک شمشیر در حال جهادند، خانواده‌هایی که دو فرزند دارند با دو شمشیر و شما که ۹ فرزند دارید با ۹ شمشیر (فرزند دهم ما در راه بود)! مهمترین نکته این دیدار توجه فوق العاده حضرت آقا به خانم بنده بود که گویا ایشان مهمان ویژه است تا جایی که اکثر توجه و گفتگو به صورت دو طرفه( حضرت آقا و همسرم) شکل می‌گرفت و بنده حقیقتا در حاشیه بودم! بعد از این دیدار شایعات مختلفی مطرح شد، برخی می‌گفتند که حضرت آقا به فلانی اعتراض کردند که من نگفتم این همه بچه!! بعضی ادعا کرده بودند که آقا در این دیدار فرموده‌اند تا شش فرزند کافیه و... بخش دوم: یک دیدار استثنایی و خاص! حدود دو ماه پیش با تعدادی از فعالین جمعیتی، خدمت حاج آقا مجتبی خامنه‌ای (فرزند حضرت آقا) رسیدیم و گزارشی از فعالیت فعالین جمعیتی دادیم. ایشان از تعداد فرزندانم پرسیدند، که عرض کردم چهاردهمین فرزند در آستانه تولد است و درخواست کردم نام نوزاد را حضرت آقا بگذارند. آقامجتبی گفتند، وقتی نوزاد به دنیا آمد دیدار خاصی برای شما فراهم خواهد شد، حقیقتاً آن لحظه منظور ایشان را متوجه نشدم! چند روز بعد، حضرت آقا اسم فرزند چهاردهم را "سمانه" گذاشتند و در تاریخ ۱۳ آبان در تماسی از طرف دفتر حضرت آقا اعلام شد که نماز ظهر فردا را بیت رهبری باشید! (البته ۱۰ روز قبل از آن هم تماس گرفته شده بود که شما و چند خانواده پرجمعیت دیگر مهمان حضرت آقا خواهید بود) بخش سوم: وقتی نفس همه بند آمده بود. صبح زود روز ۱۴ آبان به همراه خانواده با اشتیاقی وصف ناپذیر از قم به تهران رفتیم و ساعت ۱۱ وارد بیت رهبری شدیم. چون قبلاً سابقه چنین دیداری را داشتیم، فکر می‌کردیم که قرار است در نماز جماعت شرکت کرده و طبق معمول بعد از نماز حضرت آقا را زیارت کنیم. اتفاقاً سالن کوچک پر از جمعیت بود (حدود ۵۰ نفر) اعم از نیروهای نظامی و مسئولین ارشد! نماز عصر که تمام شد همه شرکت کنندگان ایستادند تا تک تک حضرت آقا را زیارت کرده و احیاناً در ظرف چند ثانیه گفتگویی داشته باشند. ما هم مثل همه منتظر بودیم تا نوبتمان شود و شاید حضرت آقا در گوش فرزندمان اذان و اقامه قرائت فرمایند.. ناگهان فردی صدا زد: «خانواده آقای وافی!!» دستم را بالا بردم، گفت شما و فرزندان بیایید اتاق کنار سالن! واقعاً، آن لحظه نمی‌دانستیم که قرار است چه اتفاقی بیافتد!! با خانواده وارد اتاق شدیم. ابتدای ورود حاج آقا مجتبی نکاتی را بیان فرمودند. چند مبل در اتاق بود که با هدایت محافظان، دختران و پسران در جای مخصوص نشستند و من و خانم هم روی مبل دیگر نشستیم.. به من اعلام کردند که به اندازه نشستن یک نفر کنار خودتان را خالی بگذارید، وقتی علت را پرسیدم، گفتند حضرت آقا قرار است اینجا بنشینند! نمی‌دانم چرا ولی نزدیک بود قالب تهی کنم!! غیر از ما و چند محافظ، هیچکس در اتاق نبود. دو دوربین برای ضبط دیدار مستقر کردند و جلوی هر مبلی یک میکروفن برای ضبط صدا! حدود نیم ساعت این لحظات برای تک تک ما بسیار سخت گذشت، چون نمی‌دانستیم قرار است چه اتفاقی بیافتد!! بخش چهارم: لحظه دیدار با نائب حضرت ولی‌عصر علیه السلام بالاخره درب اتاق باز شد، حضرت آقا وارد شدند و در ابتدای ورود با صدای پدرانه‌ای فرمودند: آقای وافی! شما هستید!! واقعاً نمی‌توانم این لحظه را توصیف کنم. تمام توان خود را گذاشتم روی اینکه نزنم زیر گریه! چون در دیدار قبلی به علت گریه شدید خانواده از شوق دیدار، نتوانستیم حرف‌هایمان را به آقا بگوییم.. برای اینکه سنگینی فضای دیدار شکسته شود به شوخی به آقا عرض کردم که سال ۹۵ ما ۱۰ فرزند داشتیم که خدمتتان رسیدیم و می‌خواستیم به آن ۱۰ فرزند اکتفا کنیم، ولی شما چنان تشویق کردید که چهار فرزند دیگر هم آوردیم. با گفتن این جمله یخ همسرم که در شوک به سر می‌برد باز شد و به آقا عرض کرد: آقاجان، اسم بچه را شما گذاشته‌اید و اگر ممکن است اذان و اقامه را هم در گوشش بگویید. من بچه را گرفتم تا آقا اذان بگویند، آقا فرمودند در آغوش من بگذار! عرض کردم که اذیت می‌شوید (چون حدود نیم ساعت ایشان روی پا، در سالن کناری مشغول گفتگو با شرکت کنندگان در نماز بودند) فرمودند: نه، اذیت نمی‌شوم و نوزاد را در آغوش گرفتند و به صورت شمرده شمرده اذان و اقامه را قرائت فرمودند. بخش پنجم: و اما فرمایشات ایشان