⤴️ تصویر و یادداشت استاد عزیزم جناب را که توی کانال «جبهۀ انقلاب اسلامی در فضای مجازی» دیدم، به یاد سفرنامۀ «قافلۀ شوق»م افتادم که قبلاً سلسله‌وار توی کیهان چاپ شده بود و عن‌قریب کتاب‌ش منتشر می‌شود. بخشی از سفرنامه را که نیمچه‌شباهتی با تصویر و یادداشت استاد و خصوصاً با توفیق غبطه‌برانگیز و سعادت‌آمیزش دارد، بازروایی می‌کنم: «بازدید که تمام شد، رفتیم به سمت «قرارگاه مرکزی کربلا». فاصلۀ چندانی با اردوگاه «راهیان نور» ویژه کردستان نداشت. قبل از انقلاب، به‌ش «گُلف» می‌گفتند. آمریکایی‌ها این‌‌جا را هم مثل لانۀ جاسوسی‌شان توی تهران، برای استفادۀ خودشان، ولی روی تپه بلندی ساخته بودند. درختان کهنسال و تنومند، دور تا دور محوطه را محاصره کرده بود و جاسوس‌خانه از بیرون به زحمت دیده می‌شد. با شروع دفاع مقدس، این‌جا را کرده بودند قرارگاه مرکزی جنگ و تصمیمات مهم مثل طراحی عملیات‌ها همین‌جا گرفته می‌شد. با ورودمان به قرارگاه، صدای اذان مغرب هم بلند شد. نماز را به جماعت خواندیم و بعد رفتیم قسمت‌های داخلی قرارگاه را ببینیم. عکس سرداران سپاه و امیران ارتش را روی دیوارها و ستون‌های داخل قرارگاه نصب کرده بودند؛ حاج همت، سپهبد صیاد شیرازی، حاج حسین خرازی، حاج احمد کاظمی، نابغۀ دانشگاه‌ندیدۀ جنگ حسن افشردی(باقری) از جمله علم‌دارانی بودند که از تو می‌پرسیدند: «بعد از ما چه کردید؟». جواب را توی آستین داشتی، اما پیش جمع بودی و از گفتن‌ش شرم می‌کردی. سرت را پایین می‌اندازی و پیش خود، به نکرده‌های‌ت اقرار می‌کنی! عجب قصۀ متناقضی؛ «زیارت قبول زائر شهدا، آجرک الله!» بعد از این محاکمه بی‌‌سروصدا، رفتیم تا اتاق‌های فرماندهی، مخصوصاً اتاق جنگ را از نزدیک ببینیم. جایی که امرا و سرداران دفاع مقدس، در محضر آقا و دیگر چهره‌های شاخص سیاسی و دخیل در جنگ می‌نشستند و نقشه‌های سرنوشت‌ساز فتح‌المبین، طریق‌القدس، بیت‌المقدس، رمضان و عملیات‌های زنجیره‌ایِ والفجر و کربلا را تشریح و تصویب می‌کردند. مسئولین قرارگاه، اتاق نسبتاً کوچکی را به ما نشان دادند و گفتند: «این اتاق مخصوص حضرت آقا بود که آن زمان به عنوان نماینده امام یا رئیس جمهور از آن استفاده می‌کردند». کنار اتاق ایستادم و سرم را از لای در بردم داخل. یک لحظه از دل‌م گذشت؛ کاش آقا الآن توی اتاق‌شان بودند و عرض ارادتی می‌کردیم. با این حال با در و دیوارش حرف می‌زنی، یا بهتر آن‌که بگویم آن‌ها با تو. گرچه تو را اهلیت شنیدن آن نبود، ولی مگر نه این‌که سنگ و گِل و چوب هم می‌توانند به اذن خداوند به زبان بیایند؟ در و دیوار خانۀ فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها به زبان نیامد؟ دیوار خانه خدا، وقتی که برای فاطمۀ بنت‌اسد به هنگام وضع حمل امیرالمومنین(ع) شکافته شد، چه‌طور؟ و ستون حنّانه در مسجدالنبی صلّ‌الله‌علیه و آله که به آن تکیه می‌دادند و هر بار که از مسجد بیرون می‌رفتند، این ستون از دوری نازدانه آفرینش، رسول خدا(ص) ناله می‌کرد، این‌طور نبود؟ غروب آن روز اهل قافله با حجرۀ حضرت آقا سر و سرّی داشتند ندیدنی و نگفتنی! به‌قول شیخ اجل سعدی شیراز: گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست 🖊 راوی و نویسنده: منصور ایمانی #⃣ جبههٔ اسلامی در فضای مجازی
✊🏻 @jebheh