گفتی اسرار در میان آور کو میان اندر این میان که منم/ مولوی آستین خلافتی خونین آخرش مار را به حرف آورد میخ دانسته یا ندانسته در و دیوار را به حرف آورد مانده‌ام از کجا شروع کنم دردهای نگفته‌ام کم نیست داخل کوچه منتظر بودند بچه بودم، درست یادم نیست مانده بودم ردای بیعت را با کدام آیه متهم بکنم حرف زد، شهر را به هم بزنم؟ دست زد، دست را قلم بکنم؟ حیف، مادر گرفت دست مرا بعد هم روی دیگر تاریخ بعد هم حرف‌های پشت سرم بعد هم خاک بر سر تاریخ درد یعنی شبیه خیلی‌ها به جناب خلیفه عادت کن درد یعنی زیاد حرف نزن درد یعنی به زور بیعت کن مادرم از درخت‌ها آموخت عرش با ریشه در مطابقت است مادرم از درخت‌ها آموخت بهترین راهِ‌حل مقاومت است سال‌ها بعد از آن که امروز است توی این ماجرای وامانده پدرم مثل مادرم بین در و دیوار جهل جا مانده کوفه را جای هیچ بخشیدند کوفه را هرچه را که داشته‌ایم بعد گفتند این معامله را با علی در میان گذاشته‌ایم کوفه هم بی‌خیال‌تر شده است زخم‌های زمانه دست‌ش نیست زخم‌ها را به چاه می‌گوید ره‌بری که رسانه دست‌ش نیست... ✍🏻 مرتضی جبههٔ اسلامی در فضای مجازی ✊🏻 @jebheh