#روایت_شهید_مردم
🔰 آقا هست...
🔸 روز قبل از مراسم تشییع تو مشهد تو مسجدمون مراسم شهدای خدمت رو گرفتیم
هنوز مبهوت...
داغ بر دل...
پیرزن با چشمان خیس اومد جلو و گفت:
نمی تونم بیشتر بمونم باید برم اما من چند روز بود خوابای عجیب می دیدم پدرم رو
خواهرم مریضه فکر می کردم خواهرم تنهام می ذاره و با صدای بلند گریه میکرد.
شونه هام رو محکم گرفت نمی دونستم این سید نازنین...
بارون بود،اگه می دونستم می خواد بره نمی ذاشتم بره
و اشکهایش پهنای صورتش رو گرفته بود
گفت: غصه نخوری دخترم آقا هست...
آقا هست...
روز تشییع میدان 15 خرداد در انتظار شهدا بودیم میلیون ها همدل، عطش لبیک یا حسین جمعیت رو وقتی می فهمیدی که با کوچک ترین اشاره مداح دست ها بالا می رفت و با عمق جان صدای دلدادگان و آزادی خواهان گوش فلک رو کر می کرد. لبیک یا حسین...
و پیرزن راست می گفت:
آقا هست...
آقا هست...
و راه ادامه دارد...
🔹 به روایت طاهره رضایی از نیشابور
🔻 شما نیز روایت خودتان را برایمان ارسال نمایید
https://jet8.ir
🔆 پیش به سوی روشنایی
#شهید_مردم
#جت_پلاس
@jet8ir