اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرت‌خواهی کنم،  هی می‌گفت: علی جان تویی، هی می‌گفتم: ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز می‌گفت: رضا جان تویی مادر، می‌گفتم: نه مادر جان اشتباه شده ببخشید،  اسم سوم رو که گفت دلم شکست،  گفتم: آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد. چه مادر و پدرها و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایی که چشم انتظار یه تماس کوچولو از ماها هستن. ازشون دریغ نکنیم. #جمعه ها بیشتر انتظار دارند. @jiroftman