☘
روایتی از قدم های عاشقی ☘
سلام. ایام اربعینه ویه سوتی 🙈از خودم تعریف کنم
جاتون خالی من وخواهر ومادرم تل زینبیه دور هم جمع شده بودیم وروضه خوان خانم روضه میخواند ومادر وخواهرم هم توی حس وحال عزاداری..
از قبل هم دوستام گفته بودن عصرا پشت تل زینبیه همیشه نذری کباب میدن🍖🍖
این توی ذهن ما بود و همینجور که توی حس وحال عزاداری بودم دیدم یه صف طویل درست شد.
هی به مامانم گفتم مامان پاشو بریم تو صف نذری
آقا ما مامانمون را به زور از مجلس بلند کردیم
ووایسادیم توی صف.تا کم کم صف رفت جلو
تا حدودا 20 نفر دیگه جلومون مونده بودن
من الکی برای اینکه باعربا حرفی زده باشم ازشون پرسیدم صف کبابه؟
واون خانم عرب گفت بتــّـــو بتـــــّو. بالهجه ی عربی خودش
منم برگشتم به مامانم گفتم بتــــّو به عربی میشه کباب، وخوشحال دوباره سرم را طرف صف کردم😊😊
مامانم شنید ویهــویی گفت هـــــــــان؟🤔 بتــــــّو شاید پتو میدن اینجا.ومن در کمال شوک😳
دوباره به خانم عرب نگاه کردم وگفتم یعنی پتو؟ واون خانم عرب به نشانه تائـــــید سرش راتکون داد.
من وخواهرم از صف اومدیم بیرون وفقط به خیال خودمون می خندیدیم🤣🤣
هم عذاداری رااز دست داده بودیم وهم کباب خیالیمان را.
همیشه تل زینبیه من را یاد اون خاطره می اندازه.
مادرم.سه سال پیش فوت شدن بااینکه جوون بودن.
دوس داشتین یه صلوات براش بفرستین روحش شاد شه.🤲🌹
انشالله زیارت کربلا روزی همگی
#روایت_اربعین
#پیاده_روی_اربعین
❗️شما هم میتوانید خاطرات به یاد ماندنی خود از پیاده روی اربعین را به آیدی زیر ارسال بفرمایید.
@Boshra13999
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
#ستاره_بشیم
#ستاره_های_زمین
#جلسات_خانگی_قرآن
https://eitaa.com/joinchat/312148154Ca1938cf39d