قرار نیست روضه بنویسم ... فقط اندکے اوضاعِ خانه را شرح میدهم ... مادر چند وقتیست قامتش براے اقامه نماز صاف نمے شود ... مادرانه هاے فاطمه درد میکند ... این روزها سینه ے آسمان کبودرنگ است ... لبخندهاے خانه "آه" دارد ... زینبم! گریه نکن ، خانه فقط تورا دارد! حسن جان! غصّه نخور ، یک سیلے که انقدرها درد ندارد! حسین جانم! آرام باش ... مانده تا بے قرارے ات مادر جان!.... و مردِ خانه بے خبر است ... حالا دیگر دردهاے دردانه پیامبر رنگِ شوق دارد ... انگار دیدارِ پدر نزدیک است!😭 . . ِ_مادر_است