رفته بودم فروشگاه یه پیرمرد با نوهش اومده بود خرید... پسره هی زر زر میکرد، پیرمرد میگفت: آروم باش فرهاد آروم باش عزیزم جلوی قفسه ی خوراکی ها پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد میکرد پیرمرده گفت: آروم فرهاد جان دیگه چیزی نمونده خرید تموم شه دم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چند تا از بسته های خرید افتاد زمین پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم تموم شد دیگه داریم میریم بیرون بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش پیرمرده با یه قیافه ای منو نگاه کرد و گفت: عزیزم فرهاد اسم منه اون بی پدر اسمش سیامکه!😂😂😂😂 @jokestan