✅💠 بوی عطر لوبیاپلو بوی عطر لوبیا پلوی مامان توی خانه پیچیده بود فاطمه که خسته از دبیرستان برگشته بود؛ در قابلمه را برداشت نگاهی به لوبیاپلوی خوشرنگ انداخت دیگر طاقت نیاورد بشقاب را پر از غذا کرد در یخچال را باز کرد تا بطری آب را بردارد که چشمش به ظرف شیشه ای سلفون شده سالاد شیرازی افتاد چندقاشقی برداشت سالاد شیرازی با لوبیا پلو عجیب می چسبید؛ لوبیاپلویی که طعمش کم از رنگ و بویش نداشت را خورد و رفت تا استراحت کند. مادر که به خانه برگشت بشفاب خالی سالاد و لوبیاپلو را در آشپزخانه دید با تعجب فاطمه را صدا زد. _باز چی شده مامان، خوب گرسنه ام بود دیگه شما هم که خونه نبودین. _صد بار بهت گفتم با این لیلا نگرد گوشِت بدهکار نیس که نیس. ‌_حالا مگه چی شده؟ یه بشقاب پلو که این قدر حرص خوردن نداره مامان! _یه بشقاب که هیچی ده تا بشقاب هم مهم نیس، ولی تا وقتی با این دوستای روزه خورت بگردی اوضاع همین جوریه یا روزه نمی گیری و یا اگه هم میگیری یادت میره و ناهار و چیزای دیگه میخوری. _خوب یادم رفت دیگه، این چی کار به لیلا داره؟! تازه من حواسم هس که بعضی کارهای اشتباه لیلا رو انجام ندم. _حق داری مادر، من هم همسن و سال تو که بودم همین جوری فکر میکردم ولی مادر این و باید بفهمی و بدونی که بحث حواس جمعی نیس امان از همنشین بد که اگه هم خو نشی هم بو میشی. _خیالت راحت مامان هم خو که نمیشم هیچ، هم بو هم نمیشم. _دارم می بینم مادر! ✍️ به قلم: مریم قاسم 1401