#داستان
در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندمزار پیرمرد کشاورزی را برد.
پیرمرد ناراحت شده و یک کوزه آب برداشت و با یک کلنگ به پشتبام مسجدِ روستا رفت. آب را از کوزه خورد و با کلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران کرد و گفت: «خدایا! برای تو روزه بودم، روزهات را خوردم و خانۀ تو را خراب کردم تا تو خانۀ مرا دیگر خراب نکنی و بدانی خانه خرابی تا چه اندازه سخت است....»
یک سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد گندمزار آن مرد دو برابر محصول داد.
پسر پیرمرد گفت: «پدرم یاد دارم سال گذشته سیل گندمهایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ کردی، حالا که محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده است، چرا یادت نمیافتد که بروی و از خدا تشکر کنی و سقفی را که پارسال سوراخ کردی، مرمت و درست کنی؟؟؟
🔘 الحق که انسان در برابر نعمتهای خداوند، بسیار ناسپاس است.
#جملات_طلایی_علماء_وشهدا
@jomalat_talaei_olama_shohada