استاد قرائتی می فرمود: وارد حرم امام رضا علیه‌ السلام شدم ، جوانی‌ را دیدم‌که زنجیر طلا به گردن کرده بود ، متذکر حرمت آن‌ شدم در جواب گفت می دانم و به زیارت خود مشغول شد ابتدا ناراحت شدم، زیرا او سخنم‌را شنید و اقرار به گناه آن هم کرد، اما با بی‌ اعتنایی دوباره‌مشغول زیارت شد به فکر فرو رفتم، که‌ الان ، اگر امام رضا علیه‌ السلام از بعضی از خلاف کاری‌های من بپرسد، نمی‌توانم انکار کنم و باید اقرار کنم در دلم گفتم پس من‌ در مقابل امام رضا علیه‌ السلام و آن جوان هم در مقابل من ، اگر من بدتر نباشم بهتر نیستم. بعد از چند لحظه همان جوان کنارم نشست ، گفت حاج آقا به‌ چه دلیلی طلا برای مردان حرام است. من دلیل آوردم و او هم قبول کرد. فهمیدم، چون روح من‌ در برابر امام رضا علیه‌ السلام تسلیم شد خدا هم روح این‌ جوان عزیز را در برابر من تسلیم کرد ... همراه ما باشید با جملات ناب https://eitaa.com/joinchat/1771110412C9af01592f4