عرب بیابانگرد، آوازه
حضرت محمد صل الله علیه و آله را شنیده بود.
آمده خدمت پیامبر ،
می خواست چیزی عرض کند ، و یا سوالی بپرسد.
نبی خدا را که دید ، زبانش بند آمد.
حضرت جلو رفت و او را در آغوش کشید.
فرمودند: راحت باش من که پادشاه نیستم. من فرزند زنی هستم ، که با دست خود شیر بُز میدوشید
من هم مثل برادر تو هستم ...
راحت باش.
زبان مرد بیابانگرد باز شد، لبخند زد و صورت حضرت را بوسید و گفت: عجب برادری دارم ...
بحارالانوار ، جلد ۱۶ ، صفحه ۲۲۹
همراه ما باشید با جملات ناب
📄
@jomelatenab