🌿🌿 قصه های مربوط به: علیه السلام 🔹 حضرت شعیب علیه السلام «۲» 🔹 اهل مدین عرب بودند و در سرزمین معان، در اطراف شام می زیستند. این مردم منکر خدای یکتا و قائل به شریک برای او بودند. ایشان خدای یکتا را رد کرده و به پرستش بیشه های سرسبز و خرم و درختها پرداخته بودند. در معاملات خود با مردم خیانت و غش می کردند. هرگاه جنسی را می فروختند کیل و میزان آن را کم می دادند و هرگاه جنسی را می خریدند آن را کامل می گرفتند و در کیل و وزن مورد معامله، به خریدار خسارت می زدند و این گناه مشخص ایشان بود. با اوج گرفتن شرک و فساد قوم، خدا شعیب علیه السّلام را در میان این مردم به رسالت برگزید و معجزات و بیناتی برای تأیید گفتارش به او عطا کرد. شعیب مردم را به پرستش خدای یکتا دعوت و آنان را به عدالت سفارش نمود، آنان را از کیفر ستمگری و خیانت در معامله و ظلم و فساد ترساند، سپس نعمتهای خدا را برای آنان برشمرد و به آنان یادآوری کرد که پیش از این، عده شما محدود بود و در فقر بسر می بردید ولی خداوند شما را ثروت و اولاد عطا نمود. اهل مدین به سرزنش و تمسخر شعیب علیه السّلام پرداختند و از روی استهزاء گفتند: ای شعیب! آیا دینت فرمان می دهد که ما خدایان نیاکان خود را کنار گذاریم و به دستور تو به عبادت معبودی دیگر بپردازیم و بطور دلخواه نتوانیم از اموالمان بهره برداری کنیم و روش معامله ای را که با آن بزرگ و ثروتمند شده ایم کنار گذاریم. راستی تو که دارای عقلی سرشار، فکری سلیم و رأیی استوار هستی! چگونه ما را از دینی که با آن انس گرفته ایم و از عقیده ای که آن را به ارث برده ایم باز می داری؟! شعیب علیه السّلام در مقابل برخورد مردم مدین... (ادامه دارد) ! منبع: کتاب قصه های قرآن؛ زمانی، مصطفی، پایگاه اطلاع رسانی حوزه ؛ جادالمولى، محمد احمد، قصه هاى قرآنى ◉●◉✿ا✿◉●•◦