بازگشت پرستوها 🕊 ⚜زمان کوچ پرستوها زود بود؛ آخر در این فصل از سال؟! گویی در این دشت شکارچی‌ها زیاد شده‌اند. یک‌به‌یک پرستوها بال‌و‌پر شکسته، تشنه به میدان می‌روند و بی‌سر برمی‌گردند. هفتادودو پرستو در یک روز کوچ کردند؛ یاران جامانده، از کوچ بی‌موقع دوستان سخت دل‌شکسته‌اند . ⚜با کوچ هفتادودو یار مابقی پرستوها از نفس افتادند و در دام شکارچی‌هایی گرفتار شدند که به بچه پرستوی کوچک هم رحم نکردند.😭 پرستویی که تابه‌حال خار و خاشاک ندیده بود، حال باید پاهای خود را به زمین سخت عادت می‌داد. ⚜️ آن‌ها که در افلاک جای داشتند و پرِ پرواز می‌گشودند؛ باید با زمینیان هم‌سفر شوند. در میان این پرستوها، پرستویی کم‌سن‌وسال به چشم می‌خورد، گمانم نمی‌آمد شکارچی سنگدل بال‌وپر او را هم بشکند اما... 😔 ⚜در حیرانم از جوجه پرستویی که نیاز به سه شعبه نداشت. قدم‌قدم با پرستوهای پروبال شکسته هم‌سفر می‌شویم؛ منزل به منزلی که می‌روند پر از درد و غم است. ⚜️دراین‌میان، پرستویی که از خنجر شکارچیان باکی ندارد، بر طبل رسوائی آن‌ها می‌کوبد. عجبا! او که توان پریدن ندارد، حال چه می‌شود؟! چه بی‌باک سخن می‌گوید؛ شاهد کوچ دل‌خراش هفتاد‌ودو پرستو بود و خم به ابرو نیاورد؛ سخنان پرستوی بی‌باک ما، شکارچی را سخت به هول و هراس انداخت، در منزل اول شکارچی از پس پرستوی ما برنیامد؛ پرستوهای خسته و دل‌شکسته راهی سفر سخت دیگری شدند. ⚜️چشمان پرستوی مادر، گریان است و برای جوجه پرستوی چندماهه‌ای که هنوز بال‌وپر در نیاورده، پر کشید؛ پرپر می‌زند. ⚜️پرستوها در طول مسیر گاه به بازار برده می‌شوند و گاهی در خرابه‌ای سکنی می‌گزینند؛ روزهای سختی در انتظارشان است. سردسته شکارچیان، پرستوها را به آشیانه تاریک و سراسر گناه خود فرامی‌خواند. ملعون، زخم دل پرستوها را با بی‌احترامی به پرستوی پدر تازه کرد. ⚜️صدایی از گوشه مجلس بلند شد؛ دنبال صاحبش می‌گردم؛ آری! او همان است، پرستویی که در منزل قبل با سخنان خود لرزه بر اندام شکارچی انداخت. ⚜️پرستو بلند و رسا حرف می‌‌زند؛ من نسبی پاک دارم؛ ای شکارچی سنگدل، پرستویی که به او بی‌احترامی کردی در میان افلاکیان محترم است. بدان که جزای کار ظالمانه‌ات را در این دنیا خواهی چشید. آشیانه ما را به آتش کشیدی، جز این انتظار نمی‌رفت، چرا که اجدادت سال‌ها قبل پرستوی هجده‌ساله ما را در آشیانه‌ با فرزندی درون شکم به آتش کشیدند، تو نیز فرزند ناخلف همان پدری. ⚜️این‌بار هم پرستوی ما گل کاشت؛ شکارچی را عصبانی کرد؛ رئیس، آن‌ها را به خرابه‌ فرستاد. شب‌‌هنگام که فرا می‌رسد پرستوی سه‌ساله بی‌تاب می‌شود. از پرستوهای دیگر سراغ پدر را می‌گیرد و گریه پدر پدر سرمی‌دهد؛ صدای گریه‌هایش شکارچی را آزرده می‌کند. تشتی برای بچه پرستو می‌فرستند، سر زخمی پرستوی پدر است و با دیدنش کوچک سه‌ساله به گریه می‌افتد. ⚜️می‌گوید: به‌راستی او پدر من است؟! پرستوی بزرگ من رعنا و رشید بود، لب...هایش .... مو...هایش.... چرا به خون نشسته‌؟! تنش کجا مانده؟! ساعتی می‌گذرد، سکوت همه‌جا را فرامی‌گیرد؛ بچه پرستو نیز به یاران کوچ کرده می‌پیوندد و در کنار پدر آرام می‌شود. ⚜️به‌راستی چقدر سخت است؛ یاران، تک‌تک بروند و جا بمانی. پرستوهای دیگر با کوچ کردن بچه پرستو بسیار دل‌آزرده می‌شوند، بعد از سفری پر درد و محنت، زمان بازگشت پرستوها فرامی‌رسد. ⚜️با بال‌وپری شکسته به سمت دشتی که یاران از آن کوچیدند پرواز می‌کنند. این دشت بوی خون می‌‌دهد و بوی لاله‌هایی که سر بریده شدند در آن پیچیده است. ⚜️هر پرستو دنبال یار و جفت خویش می‌گردد؛ صدای لالایی از سویی بلند شده است سر می‌چرخانم؛ آه! پرستوی مادر است که سوز دلش برای جوجه‌ پر کشیده‌، لالایی می‌خواند. مادر، شش ماه بیشتر طفلکی را به آغوش نکشید و از وجودش سیراب نشد. همه پرستوها یک درد مشترک دارند، داغ پرستوی پدر از همه زخم‌ها کشنده‌تر است. ⚜️حال نوحه پرستوها مشترک می‌شود: غریب گیر آوردنت با پا می‌زد تو دهنت غریب گیر آوردنت از قفا سر بریدنت ⚜️زمان خداحافظی فرامی‌رسد؛ به اطراف نگاه می‌کنند، به خیمه‌های نیم‌سوخته، به یاد ساعتی که آتش به جان لانه‌هایشان افتاد و بال و پرشان را سوزاند. ای یار کوچ کرده خدانگهدار😭 پرچمت بالا مانده اما کمرم خم شده خدانگهدار😭 پرستوی شش ماهه‌ام، خدانگهدار 💔 پرستوی جوانم، جسمت شد ارباًاربا خدانگهدار😭 ای در کنار علقمه بریده بال‌وپر، خدانگهدار😭 چهل شب را بی‌تو گذراندیم، از سرزمینی که پر از بلاست می‌رویم😔 خدانگهدار نینوا، دشت پربلا😭 خدانگهدار کربلا💔 ✍️🏻 نویسنده: فاطمه پورعباس 📑 ویراستار: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane