#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 باز نویسی تاریخ زندگی امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت هفتاد و دوم
❇️ سخنرانی در میان لشکر کوفه
🔻[ با عزل ابوموسی اشعری، مردم کوفه یکدل و متحد به یاری من شتافتند و در منزل ذیقار بود که لشکریان کوفه به جمع ما پیوستند. در جمع آنها حضور یافتم و برایشان سخنرانی کردم: ]
❇️ تعریف و تمجید از اهل کوفه
🔻ای مردم کوفه، شما در میان مسلمانان گرامیترین هستید و در ارزشها میانهروترین و در رفتار عادلترین. سهمی که شما در اسلام دارید، برترین سهم است و در شایستگی و تواناییها از بهترین عرب به شمار میروید. شما شدیدترین محبت و مودت را به رسول خدا و اهل بیتش دارید. من امروز با اعتماد به خدا و اطمینان از یاری شما به سراغ شما آمدهام؛ زیرا از فداکاری و جانفشانی شما اطلاع دارم. از آن طرف، طلحه و زبیر پیمان شکستند، از پیروی من خودداری کردند، برای فتنهانگیزی به عایشه روی آورده، او را از خانه و دیارش بیرون آوردند و به بصره کشاندند، اراذل و اوباش بصره را به صف کردند و گمراهشان ساختند. البته به من خبر رسیده است که مردمان بافضیلت و متدین بصره از پیمان شکنان فاصله گرفته و تن به فرمان آنها ندادهاند و از رفتار طلحه و زبیر ناراحت بوده و حضور آنها را خوش نداشتهاند.
🔻[ اهل کوفه در پاسخ من گفتند: ما یاران تو و لشکریان تو برای رویارویی با دشمنان تو آماده هستیم و اگر ما را به مقابله با چند برابر اینان فراخوانی، با جان و دل میپذیریم و انجام آن را به حساب خدا میگذاریم و امید سعادت در آن داریم.
از آنها تشکر و قدردانی کردم و به سخنانم ادامه دادم: ]
🔻ای جماعت مسلمانان، شما خوب میدانید که طلحه و زبیر از روی رضا و رغبت و با کمال میل با من بیعت کردند. پس از آن، از من اجازه انجام عمره خواستند و من به آنها اجازه دادم. پس به بصره رفتند و مسلمانان را کشتند و کارهای زشتی انجام دادند.
🔻بار خدایا! این دو از من بریدند، به من ستم کردند، بیعت با مرا شکستند و مردم را علیه من شوراندند. پس هر گرهای که آنان ایجاد کردهاند، بگشا و هر مکری را که اندیشیدهاند، به نتیجه نرسان و بدی کردارشان را به ایشان بازگردان.
❇️ ملاقات با اویس قرنی
🔻[ در منزل ذیقار بود که به اطرافیان گفتم: ]
از سمت کوفه هزار مرد بدون کم و زیاد میآیند و به شرط جان و ایستادن تا پای مرگ با من بیعت میکنند!
🔻[ ابن عباس از این خبر نگران بود که مبادا تعدادشان کم و زیاد شود و مردم مردد شوند. سرانجام گروهی که گفته بودم رسید د ابن عباس شمارش کرد و دید یک نفر کم شده است. بر نگرانیاش افزوده شد تا اینکه نفر هزارم نیز رسید. او اویسقرنی بود که به من گفت: دست خود را بده تا با تو بیعت کنم. پرسیدم: ]
🔻بر چه چیز با من بیعت میکنی؟
[ گفت: بر اطاعت از سخنان تو و پیروی از دستورهای تو و جنگیدن در رکاب تو، تا آنکه به شهادت برسم یا اینکه خداوند فتح و پیروزی را نصیب تو کند. نامش را پرسیدم، گفت: اویسقرنی هستم. وقتی نامش را شنیدم، گفتم: ]
🔻الله اکبر! حبیب من رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داده بود که مردی از امت او را درک خواهم کرد که او را اویس قرنی میگویند، او از حزب خدا و رسول اوست، مرگش شهادت خواهد بود و جماعت بسیاری، به اندازه دو قبیله ربیعه و مضر، را شفاعت خواهد کرد.
📚منابع:
۱. الارشاد، ج۱، ص۲۴۹
۲. الجمل، ص۲۶۶
۳. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۸۸
۴. اعلام الوری، ص۱۷۰
۵. الصراط المستقیم، ج۱، ص۱۰۶
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@kafehsiyasat