زندگی با فرمانده از ازدواج تا شهادت
🔹قسمتی از کتاب زندگی با فرمانده: برای عقد حسین از طریق واسطهای که در بیت امام(ره) داشتیم وقت گرفتیم تا خطبه عقد را ایشان بخوانند؛ حسین را به امام(ره) معرفی کردم و گفتم:«ایشون فرمانده لشکر امام حسین(ع) هستند و با اقتدا به حضرت ابوالفضل(ع) دست راستشون را در راه اسلام دادند.» امام(ره) بعد از خواندن عقد فرمودند:«انشاءالله به پای هم پیر بشید، دنیا سختی و گرمی دارد ان معالعسری یسری؛ زندگی مشکلات دارد، باهم دوست باشید، رفیق باشید تا انشاءالله بتوانید باهم به خوبی زندگی کنید.»
🔹به منطقه که رسیدم با یکی از بچهها روبرو شدم و بسیار منقلب، آشفته و با لباسهای خونی بود؛ تا او را آن وضعیت دیدم با توجه به حال دیروز حسین پرسیدم:«حسین طوریش شده؟» تا این را گفتم زد زیر گریه و بغلم کرد و بند دلم پاره شد و نمیدانستم چکار کنم؛ حالم دست خودم نبود و همراهم مرا به داخل آمبولانس برد و جنازه حسین آنجا بود، هنوز کسی از شهادتش خبر نداشت؛ خودم را انداختم روی جنازه و سر و صورتش را میبوسیدم؛ حال خاصی داشتیم و انگار پدرمان را از دست داده بودیم.
fna.ir/1uq2ho
@isffarsna