محمد رضا حدادپور جهرمی:
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️ پسر نوح ⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل پنجم»
قسمت: هفتاد و چهارم
تهران_ تو راه بیمارستان
دیگه میدونستم چیکار کنم. برگه بیچارگی الف و ب و جیم و کل حروف الفبای خاندان راحله تو دستم بود. فقط باید جوری تهیه و تنظیم میکردم که محکمه پسند باشه و بتونیم از ریشه بزنیم.
اما دیگه اون موقع شب، کار خاصی نمیشد کرد و باید سر فرصت میزدم به خط !
اون لحظه با شنفتن حرفای عمار و اسنادی که برام فرستاده بود، گشنگی از یادم رفته بود. تنها چیزی که نمیذاشت بخندم و نمیذاشت احساس پیروزی بهم دست بده و از ته دلم خوشحال باشم، وضعیت حاج احمد عزیزتر از جانم بود.
پاشدم آماده شدم و یه ماشین برداشتم و زدم به خیابون.
تو راه زدم شبکه معارف. یه حاج آقایی داشت درباره مقام صبر و بردباری حرف میزد و با آیات قرآن توضیح میداد. وقتایی که به اضطرار رسیدم و صرفا برای مسائل روحی و ذهنیم رادیو معارف روشن میکنم، معمولا حرفایی میشنوم و کلماتی بهم منتقل میشه که واقعا همون لحظه بهش نیاز دارم.
اون حاج آقا که اتفاقا به صداش میخورد که پیر هم نباشه و جوون بود میگفت: «متاسفانه ما تصور درستی از صبر نداریم. فکر میکنیم هر بد بیاری که پیش اومد، دواش صبر هست و فورا هم ربطش میدیم به حضرت زینب و صبر اهل بیت و این حرفا. در حالی که برای خیلی از ماها اینطوریه که اسم نتیجه کم کاری و بد بیاریمون باید بذاریم حماقت و تنبلی! اما میذاریم تقدیر و فورا منت میذاریم سر اهل بیت و میگیم حالا مثل اونا شدیم!
میگفت: از بدترین صبرها صبرِ بی برنامه در برابر انحرافات اجتماعی و دینی مردمی هست که داریم باهاشون زندگی میکنیم. برای اینکه وجدانمون راحت باشه و ککمون هم نگزه، اسمش میذاریم آخرالزمان و میگیم: بابا از دست ما چه کاری بر میاد؟ همه همینن! آخرالزمون شده آقا ! بایدم اینجوری باشه. اصلا مومن باید مثل اهل بیت در برابر انواع ناملایمات اجتماعی هم صبر کنه!
انگار اهل بیت در برابر انحرافات سکوت میکردن و هیچی نمیگفتن و بی خیال بودند! اصلا اینجوری نبوده. خود اهل بیت فرمودند که: اگر کسی بدعت ها و انحرافات را در دین خدا و در بین مردم ببیند و سکوت کند، به خدا و رسول خدا و ملائکه پروردگار خیانت کرده و خدا به زودی، پشتش را از آتش پر میکند و خار و خفیف دنیا و آخرت میشه!
در حالی که نصف بیشتر شرایط موجود، محصول یا بی برنامگی ماست یا بد برنامگی ما و یا غافل بودن از علم و روش درست مقابله با انحرافات!»
اصلا انگار پرونده ای که چندین ماهه دستمه، گذاشتن جلوی این حاج آقای جوون توی رادیو و داره از روش میخونه و برای ملت توضیح میده! از بس قشنگ داشت حرف میزد و منِ مامور امنیتی دارای سابقه پرونده های اونجوری کاملا میگرفتم حاج آقا داره چی میگه و کجا را داره میزنه؟
اما کاش حاجی از بچه های خودمون بود و میتونستم بهش بگم که علاوه بر بی برنامگی و بد برنامگی و غفلت حرفه ای و علمی، کشور ما معمولا به اندازه ای که از خائن و در لباس خودی خورده، به والله العظیم از دشمن آرم و مارک دارش نخورده! از کسانی خوردیم و میخوریم که ...
بماند ...
کار داریم هنوز!
همینجور گفت و گفت و گفت تا به اینجا رسید: «صبر و مقام صبر، مال اوناییه که کارشون کردن ... آردشون الک کردن ... الکشونم آویختن ... برای انقلاب، از جون و آبرو و مال و همه چیزشون گذشتن ... بازم پای اسلام و انقلاب هستن ... پشیمونم نیستن که چرا مثل بقیه نچاپیدن و نخوردن و نبردن و بچه هاشون انواع و اقسام تابعیت های خارجی را داره ... همینطور دارن مورد بی مهری و بی توجهی قرار میگیرن ... اما هستن ... حضور و صفای نفس کشیدنشون بغل گوشمونه و حواسمون بهشون نیست ... بازم پاش برسه و پیش بیاد، مثل شیر پامیشن غرّش میکنن و معادلات و میز و رو میز و زیر میز عالم و دنیا را بهم میزنن! ...»
فقط این جملش برای من روضه مصوّر بود که گفت: «شیر ، شیر هست ... حتی اگه خوابیده باشه ...»
وای دلم آشوب و چشمام اشک و لبم تند تند ذکر صلوات ...
هیچ جوره آروم نمیشدم. همش به خدا میگفتم: «خدا لطفا دوباره یتیمم نکن! بعد از این همه وقت بی پدری و یتیمی کشیدن، این بابامو ازم نگیر! حاج احمد پاشه ... بشینه ... نگامون کنه ... تیکه بارمون کنه ...
خدایا حاج خانوم ... »
رسیدم پشت در اطاق عمل ...
اطاق عمل که نه ...
بخش مراقبت های ویژه ...
دیدم حاج خانم نشسته رو زمین و رحمان هم کنارش ...
نشستم پایین پاش ...
دیدم لبای حاج خانوم فوق العاده محجبه و نورانی ما شده مثل چوب خشک ... رنگشم پریده و یه تسبیح تو دستشه و ذکر لا حول ولا قوت الا بالله میگه ...
گفتم: خانم میشه پاشی؟ چادرتون خاکی شده ... درست نیست ... میان رد میشن و میبینن و ... صورت خوشی نداره ... میشه پاشین ... روخاک و کف بیمارستان نشین حاج خانوم ...
اصلا انگار صدای منو نمیشنید...
فقط آروم میشنیدم که میگه: لا