‍ . سرهنگ خلبان نمونه و زبانزد وطن پرستی در نزد پرسنل نیروی هوایی و یک آذربایجانی متولد اردبیل بود. هنگامیکه برای آموزش جنگنده F-4 به آمریکا اعزام شد با خانم مرین نامیور، دختر یکی از سناتورهای سرشناس آمریکایی، ازدواج کرد. در روز نیروی هوایی آمریکا در حضور زبده‌ترین خلبانان در مانور چهارراه مرگ خوش درخشید که پس از اجرای موفقیت آمیز وی، تماشاگران به احترام او از جای خود بلند شده و این خلبان ورزیده را به شدت تشویق می کنند و در پاسخ آنهایی که می‌پرسیدند تو کیستی؟ با غرور می‌گفت: خلبان غفور جدی اردبیلی، نماینده نیروی هوایی ایران! . غفور جدی پس از انقلاب به دلیل داشتن همسر آمریکایی از پایگاه هوایی بوشهر و نیروی هوایی ایران اخراج شد!! در دقایق اولیه حمله عراق به ایران، خود را به درب پایگاه رساند. او را به درون پایگاه راه ندادند. اما این سرباز ابتدا فریاد زد: من با پول و سرمایه این آب و خاک خلبان شده ام، اکنون به من نیاز است، همسر و خانواده ام را گرو یک F-4 میگذارم! بگذاريد بجنگم! باز هم نگذاشتند!! التماس کرد! سوگند خورد، زار زار گریست!! تا اینکه استواری او را دیدند و موافقت کردند و ساعتی بعد، بهمراه ۱۴۰ فروند هواپیمای دیگر در عملیاتی موسوم به کمان۹۹ در آسمان عراق به همراه هواپیمایش نعره می‌کشید و هل‌من‌مبارز می‌طلبید . این افسر شجاع، در مدت ۴۵ روز نبرد، بیش از ۸۰ پرواز عملیاتی انجام داد تا اینکه پس از سقوط خرمشهر، لشگر ۹ زرهی عراق بی هیچ مانعی از بصره به سوی آبادان می‌تاختند و هرآینه احتمال سقوط زیباترین شهر خاورمیانه میرفت. ولی فانتوم ها همچون صاعقه بر سر آنان ظاهر شدند و لشکر ۹ زرهی عراق را که از قدرتمندترین لشکرها در عراق بود، نابود میکنند. اما هواپیمای غفور جدی صدمه دیده و آتش میگیرد ولی او جنگنده را ترک نکرده و به خاک ایران می‌رساند ولی ناگهان هواپیما در آسمان ماهشهر منفجر شده و خلبان غفورجدی کشته میشود . وصیت کرده بود که کفنش پرچم ایران باشد و سرود 《ای ایران》را هنگام دفنش بخوانند اما هیچکدام انجام نشد! . در زمانی که اخراج شده بود، در پاسخ به یکی از استادانش که از او خواست شهروندی آمریکا را بپذیرد و در نیروی هوایی امریکا خدمت کند، چنین گفته بود: دوست دارم کفن ام پرچم ایران باشد... ویرانه های ميهنم را با دریای ثروت و شهرت شما تعویض نمی کنم . هنوز هم مردم قدرشناس اردبیل در ظهر عاشورا با دسته‌های عزاداری از مقابل منزل پدر او می‌گذرند و لختی می‌ایستند