#دل نوشته ای از یک مادر
#دهه ی سوم مرداد است و هوای شرجی مازندران؛ زن و مرد جوانی در انتظار قدوم کودکی هستند تا روشنی بخش محفلشان باشد.
در همین ایام پسری متولد میشود که پدر و مادر به عشق پیامبر رحمت نامش را مصطفی می نهند؛ او می شود میوه ی دل مادر و نور چشم پدر؛ صدای گریه اش مادر جوان را بی تاب می کند و پدر را نگران؛تا این نهال نو پا قد می کشد و بزرگ میشود به سان سروی رشید؛ دل پدر و مادر با دیدن جوان رعنا غنج می رود؛ اری او میشود امید خانواده؛ جوان رشید ما دیگر به فکر مهیا نمودن زندگی مستقل و تشکیل زندگی است کار هست اما او به هر کاری راضی نیست چون عشق به مولا با گوشت و پوستش عجین شده سربازی میشود گمنام برای خدمت به وطن ؛ مدتی در زادگاهش خدمت می کند اما او که تشنه ی وصل به معبود است راضی نیست؛ کوچ می کند به دیاری دور تا با رشادت و شجاعتش دل امامش را شاد کند و حق سربازی اش را خوب ادا نماید. در این خدمت سراپا شوق و شور است؛ عشق به شهادت داشت و این را میشد از کلامش فهمید.
در راه خدمت به کشور و انقلاب کوتاهی نداشت همچنان سربازی گوش به فرمان مولا ؛ تا به تنگ آورد لاشخوران اجانب را ؛ ماموریتی در پیش است داوطلب شرکت در آن با رشادت بی نظیرش ؛ وقت کوچی دیگر رسید و مرد شجاع ما که بی صبرانه عاشق وصل یار بود و زمان را تنگ می دانست وجود دو دردانه؛ نیز مانع عروجش نمی شود و پر می کشد به سوی خالق یگانه ؛ آری او آسمانی شد و شهید راه امنیت تا ما قدر دان این جوانان میهنمان باشیم و امنیتی که داریم خون بهای آنان است
حاج مصطفی تولدت مبارک
#بوقت۲۵مرداد #امنیت_اقتدار_آرامش #تولد #ساری #امنیتی #سیاسی #اجتماعی #مادر #مروارید_دریای_عمان #شهید_مصطفی_نوروزی #ایران #رضا_سلیمانی_آملی