بشارت پیامبر صلی الله علیه و آله به امامت امام باقر علیه‌السلام 🛑عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اَللَّهِ اَلْأَنْصَارِيَّ كَانَ آخِرَ مَنْ بَقِيَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ كَانَ رَجُلاً مُنْقَطِعاً إِلَيْنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ كَانَ يَقْعُدُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ هُوَ مُعْتَجِرٌ بِعِمَامَةٍ سَوْدَاءَ وَ كَانَ يُنَادِي يَا بَاقِرَ اَلْعِلْمِ يَا بَاقِرَ اَلْعِلْمِ فَكَانَ أَهْلُ اَلْمَدِينَةِ يَقُولُونَ جَابِرٌ يَهْجُرُ فَكَانَ يَقُولُ لاَ وَ اَللَّهِ مَا أَهْجُرُ وَ لَكِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ يَقُولُ إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلاً مِنِّي اِسْمُهُ اِسْمِي وَ شَمَائِلُهُ شَمَائِلِي يَبْقُرُ اَلْعِلْمَ بَقْراً ....الحدیث... 🔰امام صادق عليه السلام فرمود: جابر بن عبد اللّٰه انصارى آخرين كس از اصحاب پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله بود كه زنده مانده بود و او مردى بود كه تنها به ما اهل بيت متوجه بود، در مسجد پيغمبر مي‌نشست و عمامه سياهى دور سر مي‌بست و فرياد ميزد: يا باقر العلم، يا باقر العلم! اهل مدينه مي‌گفتند جابر هذيان ميگويد، ميگفت: نه بخدا من هذيان نمي‌گويم، بلكه من از پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله شنيدم ميفرمود: تو به مردى از خاندان من ميرسى كه همنام و هم شمائل من است و علم را مي‌شكافد و توضيح و تشريح ميكند، اين‌است سبب آنچه ميگويم. راوى گويد: روزى جابر از يكى از كوچه‌هاى مدينه كه در آن مكتب خانه‌ئى بود ميگذشت و محمد بن على عليه السلام (براى كارى) آنجا بود (زيرا در هيچ روايت و تاريخى نرسيده كه امام براى دانش‌آموزى بمكتب رود) چون جابر نگاهش باو افتاد، گفت: اى پسر پيش بيا، او پيش آمد، سپس گفت: برگرد، او برگشت، جابر گفت: سوگند بآن كه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيغمبر است، اى پسر اسم تو چيست‌؟ گفت اسمم محمد بن على بن الحسين است، جابر بسويش رفت و سرش را بوسيد و ميگفت: پدر و مادرم بقربانت، پدرت رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله سلامت ميرسانيد و چنين ميگفت. محمد بن على بن الحسين هراسان بسوى پدر آمد و گزارش را بيان كرد، زين العابدين عليه السلام فرمود: پسر جان، راستى جابر چنين كارى كرد؟ گفت آرى، فرمود: پسر جان در خانه بنشين (زيرا او بر خلاف تقيه رفتار كرد، چون دشمنان و مخالفين ترا خواهند شناخت و منزلت و كرامت ترا نزد خدا و پيغمبر خواهند دانست، و بر تو حسد خواهند برد) سپس جابر در هر بامداد و پسين خدمتش ميرفت، أهل مدينه ميگفتند، شگفتا از جابر كه در هر بامداد و پسين نزد اين كودك ميرود، در صورتى كه او آخرين كس از اصحاب رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله است! چيزى نگذشت كه على بن الحسين عليه السلام درگذشت، آنگاه محمد ابن على باحترام مجالست جابر با پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله نزدش ميرفت و مينشست و از خداى تبارك و تعالى براى آنها حديث ميكرد، اهل مدينه گفتند: ما جسورتر از اين را نديده‌ايم (زيرا با اين كودكى از جانب خدا حديث ميگويد) چون ديد چنين ميگويند، از پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله حديث گفت، اهل مدينه گفتند: ما دروغگوتر از اين مرد را هرگز نديده‌ايم، از كسى بما حديث ميكند كه او را نديده است، چون ديد چنين ميگويند از جابر بن عبد اللّٰه حديثشان گفت، آنگاه تصديقش كردند، در صورتى كه جابر خدمت او مى‌آمد و از او دانش مى‌آموخت. 📚:الکافي ج ۱، ص ۴۶۹