⊹
. 2
جریان مربوط میشه به یکی از روزای زمستان
سال 1388 که مـن تو یـکی از دبیـرستان های
تیزهوشان مشهد مشاور بودم...!
اون روز هم مثل امروز هوا سرد و برفی بود...
هیچکس نمی تونست برای چند لحظه هم تو
حیاط مدرسه وایسه... 🥶
اون روز هم از پنجره اتاق مشاوره داشتم حیاط
مدرسه رو نگاه می کردم...
یه وقت دیدم یکی از دانش آموزان همراه پدرش
وارد حیاط مدرسه شدن... 🔛
گویا ادامه دعواشون رو آورده بودن داخل مدرسه
حدود ده دقیقه ای گذشت... ⏰
درب اتاق من زده شد، معاون آموزشی دبیرستان،
همراه پدر همون دانش آموزی که چند دقیقه قبل
دیده بودمشون وارد اتاق من شدند 🌿
معاون مدرسه به من گفت، آقای..... با فرزندشون
یه مشکل دارن که مـن گفتم بیان با شما صحبت
کنن بهتره 🌱
رفـتم جـلو و با ایـشون دسـت دادم و از مـعـاون
مدرسه تشکر کردم 🤝
به سمت صندلی های اتاقم راهنمایی شون کردم
روی یکی از صندلی ها نشست...!
.