نردبان بهشت
خب مسلم اومد مسجد کوفه نماز مغرب رو خوند... سلام داد پشتشو نگاه کرد دید مسجد خالیه خودشه و خودش... توی شهر غریب... یک مرد غریب... افتاد به راه توی کوچه پس کوچه های شهر