✨﷽✨
⚫️امام، همه چیز است
✍️علی موذنی: ابن زیاد گفت: عمر سعد راست میگوید. بیماری، این جوانک را خواهد کشت؛ مخصوصا که باید راهی طولانی از کوفه تا شام را بپیماید. به زینب پوزخند زد: شاید همهتان در این راه مردید! زینب به علی نگاه کرد که همچنان به دیوار تکیه داده بود. برادرزاده عزیزم؛ نه نه؛ برادرزادگی اکنون در سایه امامت علیابنحسین قرار گرفته. او امام است. فقط. و امام همه چیز است.
خواست بگوید حداقل بنشین عزیز عمه؛ اما اگر امام تشخیص داده باشد که باید در این جا بایستد، چه؟ پس اگر امام ننشسته یا دراز نکشیده، با آن که جسمش چنین میطلبد، حتما رمزی در کارش است.
فکر کرد حالا که امام ایستاده، پس من مینشینم. نشست کنار فاطمه حسین و رباب که سر بر شانه هم گذاشته بودند و چشمهاشان را بسته بودند. چشمهاش را بست و ملعون ابن ملعون را دید که با چوبدستش که طلاکوب بود، به لبهای حسین کوبید. نالهای کرد و چشمهاش را باز کرد. گفت: ای وای برادرم! ای وای...
📚کتاب احضاریه، ص213
↶【به ما بپیوندید 】↷