فریاد هل من ناصرش صوتی مطنطن بود اما تمام دشت دشمن بود و دشمن بود گیسو پریشان از دو چشمش شعر می‌بارید تکلیف اشعار جهان تاریک و روشن بود بر سینۀ ماهی که در گودال می‌افتاد دیدم پلنگی مست در حال نشستن بود خنجر به رگ‌های گلو نزدیک‌تر می‌شد دیدم دلی آهسته در حال شکستن بود رفتند تن‌ها از حصار تنگ پیراهن این سیب‌ها سرشار از شوق رسیدن بود تاریخ با هفتاد و دو سرفصل زرّینش در انتظار خطبۀ غرّای یک زن بود پیروزی خون بود بر شمشیر عاشورا خورشید سر بر نیزه در حال دمیدن بود یزدی ولایی