بِسمِ رَبِّ مهدی...💗 انگار کسی شده ام! حاج مصطفی رو دیده بودن که به سمت روستای زادگاهش میره . تعجب کردم که چرا یک راست به ورامین نیومده . وقتی دلیلش رو پرسیدم گفت رفته بوده منزل فلانی که حالش رو بپرسه . من اون بنده ی خدا رو _که پیرمد فقیری بود_ می شناختم . پرسیدم:مگه طوریش شده؟گفت : نه بابا، طوریش نیست . مگه عیب داره آدم احوال هم ولایتیش رو بپرسه؟ وقتی دیدم دلش نمی خواد جواب بده،دیگه پاپیچش نشدم. مدتی گذشت و حاج مصطفی چند بار دیگه هم این کار رو کرد. بعدها فهمیدم که اون روز به خاطر انجام موفقیت آمیز عملیات حمله به اچ ۳ با چند تا از خلبان های دیگه به حضور امام رفته بودن و بعد از اون یک راست به سمت روستا و خونه ی اون بنده خدا میره. یه روز بهش گفتم که از این قضیه خبر دارم و دوباره ازش خواستم که فقط دلیلش رو بهم بگه. گفت:شما چرا این قدر کنجکاوی می کنی؟ راستش روز ملاقات احساس کردم کسی شده ام که امام منو به حضور پذیرفته. برای این که دچار هوای نفس نشم و خدای نکرده غرور من رو نگیره ، تصمیم گرفتم سراغ فقیرترین مرد روستا برم تا یه خورده از اون حال و هوا بیرون بیام. امروز از طرف شهید مصطفی اردستانی به امام زمان سلام می دهیم ♥️🌼 🌙 ✋🏻🌱 🌙 مهدویت پردیس حضرت معصومه (س) قم