🌹 ساختمونمون موش زیاد داشت...😕 شبا از ترس😰 موشا نمیتونستم برم آشپز خونہ... یه موکت زدم... اوݧ جایی که فکر میکردم محل رفت و آمد موشاست... یه شب که آقامهدے اومد گفت... "خیلے تشنمہ... آب خنک خنک میخوام..." گفتم... "پارچ بغل دستته..."🙂 گفت... "نہ...باید برے واسم درست کنی...!" با ترس و لرز رفتم و...😥 آب یخ درست کردم... وقتے برگشتم دیدم داره میخنده...😅😐 گفـت... "از هموݧ اول کہ موکتو اونجا دیدم... فہمیدم قضیه از چه قراره... میخواستم سر به سرت بذارم...😉" گفـتم... " آره... تو رو خدا مهدے یه کاری بکن... تا از شرّ این موشا راحت شم...☹️" گفت... "یه شرط داره...!" من ساده هم منتظر بودم ببینم چه شرطی میذاره... گفت...🙁 "شرطش اینه... که اگه موشا رو گرفتم... کبابشون کنے..." "اوݧ شب دیگه اصلاً نتونستم شام بخورم...! 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @Kanoon_misaghh