🌸بسم الرب شهداء والصدیقین🌸 شکر گزاری پدر شهید 🥀 همیشه دوست داشتم خبر شهادت سیدابوالفضل رو خودمون به مردم اطلاع بدیم و هر لحظه آمادگی شنیدن خبر شهادتش رو داشتیم. در عملیات کربلای 5 هر سه برادرم در جبهه بودند. مادرم به منزل برادرم سید کاظم رفته بود. چون برادرم در جبهه بود و مادرم میخواست در کنار خانواده او باشد. خواهرم هم در منزل ما بود چون همسر ایشان هم به جبهه رفته بود. همان شب نزدیک اذان صبح بود که صدای در خانه به گوش رسید. پدرم هراسان به سمت در رفت و با دیدن برادر زاده ام تعجب کرد. گفت: حسین جان شمایی؟ من فکر کردم عمو ابوالفضل از جبهه آمده. حسین دستپاچه جواب داد: بله آقا بزرگ منم. میخواستم بگم پدرم از جبهه آمده و گفته به شما بگویم که به منزل ما بیایید. ما وقتی متوجه موضوع شدیم همه با عجله به منزل برادرم آقا سید جلال رفتیم و از او حال برادرهایمان را جویا شدیم. به آقا سید جلال اطلاع داده بودند که یکی از برادرهایت شهید شده برای همین اضطراب تمام وجودش را فرا گرفته بود و توان سخن گفتن نداشت. چند ساعتی اوضاع به همین حالت گذشت تا اینکه بعد از نماز صبح برادرم گفت: میخواهم چیزی را به شما بگویم. سیدابوالفضل مجروح شده و در یکی از بیمارستانها بستری است. ناگهان پدرم گفت :پسرم تا به حال سابقه نداشته سید ابوالفصل مجروح شود و اینطور به ما اطلاع دهد. من میدانم او شهید شده... در همان لحظه بدون اینکه منتظر جواب برادرم باشد رو به قبله روی زمین نشست دستانش را بالا برد و گفت: الحمدالله... خدایا شکر که سید ابوالفضل به آرزویش رسید... کانال قرآنی سلام الله علیها @karbala_1400