✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت108
گذر از طوفان✨
همزمان با فروغی به جلوی در شرکت رسیدیم سلام کردیم وجواب گرفتیم روبه پریسا گفت
_به آقای امیری بگو لیستی که قرار بود از اول درستش کنه، حاضر شد بهم زنگ بزنه
_براتون بیارمش پایین؟
_نه ممنون خودم میام بالا کار دارم
_باشه چشم
پریسا خداحافظی کرد ازم جدا شد ،فروغی با کلید دستش در شرکت رو بازکرد
_اگر نمیترسید بیاید داخل در رو ببندید
سرم رو پایین انداختم
از طرز حرف زدنش معلوم بود بخاطر حرفی که چند روز پیش زدم بهش برخورده
پشت سرش داخل رفتم و در رو بستم
خانم خادمی با لبخند از آبدار خانه بیرون اومد وسلام کردم
_سلام عزیزم خوبی؟
_ممنون شما خوبی؟
_خداروشکر بد نیستم
_مادر الهی که همیشه خوب باشی
لبخندی زدم
_با اجازه تون من برم بایگانی کارمو شروع کنم
_برو عزیزم چیزی لازم داشتی صدا بزنم
_چشم حتما
چند قدمی جلوتر رفتم که خادمی صدام زد وبرگشتم
_جانم؟
_نهار خوردی؟
_بله
_نوش جانت ،برا آقا طاها کوفته درست کردم خواستم برات بیارم
_ممنون دستتون درد نکنه اشتها ندارم
_برو مادر وقتتو نگیرم
کیفم رو باز کردم وکلید اتاق رو بیرون آوردم
در اتاق رو باز کردم و داخل رفتم کیفم رو روی صندلی گذاشتم سمت کمد رفتم درش رو باز کردم چند تا از پرونده هارو بیرون آوردم وسمت میز رفتم
یکی از پرونده ها رو باز کردم با صدای حرف زدن فروغی وخادمی یاد حرفش افتادم کلید رو برداشتم به طرف در رفتم در رو کلید کردم
برگشتم ومشغول به چک کردن مدارک داخل پوشه و پرونده ها شدم
"
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫