✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت544
گذر از طوفان✨
صدای خانم خادمی باعث شد بجای اتاق بایگانی سمت آبدارخانه برگردم
_جانم؟
_بارهنگ براتون آوردم اومدم در اتاق بسته بود منتظر شدم یکی تون بیاد سینی بهش بدم
با حال گرفته و کلافه م سعی کردم لبخند بزنم
_ممنون دستتون درد نکنه
_نوش جانتون با عسل شیرینش کردم زودتر اثر بزاره
_شرمنده م کردید ببخشید تو رو خدا
_این چه حرفیه اینطوری نگو برو سرکارت وقتت رو نگیرم
سینی رو از دستش گرفتم
_بازم ممنونم
_برو دختر یه دم نوش انقد تشکر نمیخواد
_چرا بیشتر از این هم میخواد
صدای باز شدن در اتاق مدیریت کنجکاوم کرد روی پاشنه چرخیدم با فروغی روبرو شدم
باصورت کلافه و ناراحتش سمت آبدار خانه اومد چند قدم جلوتر رفتم نگاهی به سینی دستم انداخت و رو به خانم خادمی گفتم
_قرص مسکن داریم؟
_قرص میخوای چکار مادر سرت درد گرفته؟
_بله
مسکنی که فروغی چند وقت پیش برای پریسا ازش گرفتم داخل کشو فکر کنم یه دونه ازش باقی مونده
خانم خادمی معترض در جوابش گفت
_قرص و داروها چیه شما جونا مثل نقل و نبات میخورید الان یه دم نوش اسطوقدوس برات درست میکنم میارم زود خوب میشی
بین حرف زدنشون ناراحت گفتم
_یه دونه قرص مسکن داخل اتاق بایگانی هست
خانم خادمی فوری گفت
_این قرصها بدون ویزیت دکتر خدایی نکرده بعدها باعث درد و مریضی میشه دم نوش درست میکنم
"
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫