✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت644
گذر از طوفان✨
صدای ترانه گفتن عمه از خواب بیدارم کرد
خوابالود گفتم
_چی شده؟
_سلام صبح بخیر دوستت اومده دنبالت گفتم خوابی تعجب کرد گفت بیدارت کنم
مثل برق از جا پریدم
_مگه ساعت چنده؟
_هشت ونیم ،صبح به این زودی کجا میخواید برید
خداروشکر پریسا بهش نگفته سرکار میریم الان بهش بگم میخوایم کجا بریم
دستم رو روی زمین گذاشتم و بلند شدم و سمت در رفتم عمه سوالی صدام کرد
_ترانه؟
برگشتم
_بله؟
_سوال من جواب نداشت؟
_ببخشیدکدوم سوال؟
لبخندی زد
_میخوای بری کجا؟
ناخواسته لب زدم
_خرید
برای اینکه از سوال پرسیدن عمه نجات پیدا کنم دستگیره در رو پایین کشیدم و بیرون رفتم
در سرویس رو بستم نگاهی به آینه روبروم انداختم
برم بیرون باز عمه بپرسه چی میخوای بخری نمیدونم چه جوابی بهش بدم
شیر آب رو باز کردم و چند مشت آب به صورتم زدم و یاد پیامک دیشب فروغی افتادم اگر خانم خجسته همراهت نبودم خودم میبردمت خرید و وسایل مدرسه رو میخریدیم
سریع دسته شیر آب رو پایین کشیدم
فروغی زنگ نزنه به گوشیم عمه جواب بده بدبخت بشم با استرس و شتاب زده در دستشویی رو باز کردم و بیرون رفتم
عمه با شنیدن صدای باز شدن در سرش رو از داخل آشپزخونه بیرون کشید و نگاهی بهم انداخت
_چرا انقد عجله داری بگو دوستت بیاد داخل صبحانه بخوری بعد برید اصلا مگه الان جایی بازه که میخواید برید
نفس راحتی کشیدم چه خوب داخل اتاق واینستاده، برم در حیاط برای پریسا باز کنم بیاد داخل تا آماده میشم پشت در نباشه
روبه عمه گفتم
_باید بریم لباس فرم و کتاب تحویل بگیریم بعدشم کوله پشتی و کفش بخریم
سرش رو تکون داد
_بسلامتی پس بیا دولقمه صبحانه بخور بعد برو آماده شو
"
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫