شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت695 گذر از طوفان✨ فروغی با چشم های قرمز و اخمی که روی پیشونیش ن
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ صورتم رو سمت دیوار گرفتم با برخورد کاغذی به انگشتم ترسیدم تند از روی صندلی بلند شدم پسر سریشی که مزاحمم شده بود بلند شد روبروم وایساد کاغذی که دستش بود رو سمتم گرفت با لبخند چندشی که روی لبش بود گفت _شماره مه گوشی که داری؟ با حال دستپاچگیم سمت در قدم برداشتم همزمان با رسیدنم به جلوی در فروغی داخل اومد نگاهش توی صورتم چرخید _چی شده؟ هول کردم بهش نزدیک تر شدم _هیچی پسره جلوتر اومد خودم رو پشت فروغی پنهون کردم متوجه ترسم شد نگاهش سمت دست پسره با شماره ای که روی کاغذ نوشته شده بود رفت با اخم گفت _داری کجارو نگاه میکنی ؟ با لحن پررویی گفت _مگه کلانتر محله هستی ؟ تند سمت پسره رفت قبل از اینکه فروغی بهش برسه در داروخانه رو باز کرد فرار کرد نگاه فروغی روم ثابت موند سرم رو پایین انداختم دستش رو محکم روی مچ دستم گذاشت سمت صندوق رفتیم هزینه رو حساب کرد فیش مهر شده رو تحویل گرفت داروهارو از پذیرش تحویل گرفت از داروخانه بیرون رفتیم در ماشین رو باز کرد سوار شدیم با یه حرکت تند ماشین رو راه انداخت با اخم گفت _وقتی دیدی اون پسره مزاحمت شده چرا بیرون نیومدی ؟ زبونم رو روی لبم کشیدم وگفتم _ترسیدم پشت سرم بیاد با صدای زنگ گوشیش نفس کلافه ای کشید گوشی رو برداشت تماس رو وصل کرد و بلند گو رو فعال کرد صدای طیب پخش شد _سلام طاها جان کجایی؟ _سلام داداش توی خیابون میخوام بیام شرکت چطور؟ چیزی شده؟ _پوشه پروژه سهند رو پیدا نمیکنم فکر کنم خونه باشه میتونی بری بیاریش؟ _باشه چشم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫