✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت982
گذر از طوفان✨
تا رسیدن به خونه دیگه هیچ کدوم حرفی نزدیم ماشین رو سر جای همیشگیش پارک کرد و پیاده شدیم و سمت آسانسور رفتیم
کلاه شنل رو کمی عقب کشیدم یهوی دستش رو روی کلاه گذاشت و روی صورتم انداختش
_چکار میکنی
_من باید از تو بپرسم چکارمیکنی در و دیوار مجتمع هم نامحرم هستن
_نخیر حواس پرت دوربین ها که فعال هستن
با باز شدن در آسانسور دستم رو گرفت و بیرون رفتیم چند دقیقه بعد در خونه رو باز کرد و داخل رفتیم کفش ها رو کنار جا کفشی پرت کردم و داخل هال رفتم روی مبل یه نفره نشستم بندهای شنل رو باز کردم روی دست مبل انداختمش
از اتاق بیرون اومد و نگاهی به ساعت دیواری انداخت و گفت
_چایی میخوری؟
بعد از صبحانه چایی نخوردم اگر خونه پدرش بودم حتما میخوردم
کت روی لباس رو از تنم بیرون آوردم
_نه نمیخورم
_باشه پس درست نمیکنم منم تنهایی دوست ندارم
جوابش رو ندادم که ادامه داد
_داخل اتاق بخوابیم یا توی هال؟
دیگه خانواده شم نیست لج کردن باهاش بی فایده س ولی باز حرفم رو میزنم
_من تنها توی هال میخوابم
ابروهاش رو بالا انداخت
_اون چند شبی هم که تنها خوابیدی به احترام حضور مامان و بابا بود چون نمیخواستم بهانه گیری های الکیتو ببینن
رختخواب هارو همین جا پهن میکنم
_خب من دوست ندارم
بی توجه به حرفم سمت اتاق رفت دستم رو مشت کردم ضربه محکمی روی دست مبل کوبیدم که از درد انگشت هام چشم هام روبستم
اه کاش خانواده ش همین جا بودن
با رختخواب ها از اتاق بیرون اومد و نگاهی بهم انداخت
_امشب این همه غر زدی میخوام این لباس عوض کنم پس چرا هنوز نشستی بلند شو برو لباستو عوض کن
با حرص گفتم
_نظرم عوض شد تا صبح میخوام همینطوری با این لباس بشینم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫