#پارت994
گذر از طوفان✨
گل هارو روی سنگ مزار گذاشتم چند بار سنگ سرد رو بوسیدم
اشک های که روی صورتم غلت میخوردن رو با پشت دستم پاک کردم
پتو رو دور خودم پیچیدم و نشستم نگاهی به اطراف انداختم
با اینکه پنجشنبه نیست ولی بازم چقد شلوغه کاش خلوت بود میتونستم با صدای بلند زار بزنم و درد دل کنم،بینیم رو بالا کشیدم
قرآن کوچیک رو از داخل کیفم بیرون آوردم
فعلا قرآن بخونم تا خلوت تر بشه راحت تر بتونم گریه کنم کسی با صدای گریه م نیاد کنارم بشینه دل بسوزونه و سوال پیچم کنه
قرآن رو باز کردم و صفحه سوره ملک رو پیدا کردم ومشغول خوندن شدم
وسط قرآن خوندم خانمی جلو اومد و گفت
_دخترم توی این هوای سرد چرا روی زمین نشستی بلند شو مریض میشی
سرم رو بلند کردم و زیر لب نوچی کردم
این چه شانسیه من دارم هرجا برم باید یکی پیدا بشه یا بهم گیر بده یا سوال بپرسه یا نصیحت کنه کاش آدم این رفتارهای که توی کارهای هم دیگه دخالت کردن رو ترک میکردیم
انگشتم رو روی آیه گذاشتم لبخند کم رنگی زدم و جواب دادم
_سردم نیست
لبخندی زد به پتو اشاره کرد
_توی خودت جمع شدی میگی سردت نیست
یه فاتحه بخون ادامه قرآن خوندنت رو ببر خونه از اونجا هم ثوابش به اموات میرسه واجب نیست توی این هوا بشینی
گلوم رو صاف کردم
_خب پتو رو روی شونه م انداختم سردم نشه
هر وقت احساس سرما کنم میرم
مهربون تر از قبل گفت
_من بجای شما بودم حتما میرفتم خونه
لبخندی زدم و دوباره مشغول خوندن قرآن شدم خداحافظی گفت جوابش رو دادم با رفتنش نفس عمیقی کشیدم بعد خوندن سوره ملک صفحه سوره یس رو باز کردم هنوز شروع به خوندن نکرده بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد پتو رو کنار زدم
گوشی رو بیرون آوردم با دیدن شماره فروغی صدای زنگ رو قطع کردم گوشی رو توی جیبم انداختم به آیات سوره خیره شدم
پارت بعدی اینجاست😋😍👇برید پست های ۲۱ مرداد
https://eitaa.com/joinchat/1275986393C57f6f531da