شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت‌بیست‌ویک سراب🕳 چادر رو تا زدم صدرا حوله به دست داخل اومد در اتاق رو آروم
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 سراب🕳 چادرم رو روی سرم مرتب کردم و پالتو صدرا با کیفهای هر دوتامون برداشتم از اتاق بیرون رفتم _داداش بریم؟ استکان چاییش رو روی میز گذاشت از زیبا خانم و خانم جون تشکر کرد و بلند شد، ‌‌پالتو و کیفش رو از دستم گرفت _بریم سمت خانم جون رفتم و صورتش رو بوسیدم _ خانم جون بیرون کاری ندارید براتون انجام بدم؟ _نه عزیزدلم فقط مواظب خودت باش برای نهار برمیگردی یا کلاس داری؟ _کلاس ندارم ولی معلوم نیست ساعت چند برسم شما نهارتون بخورید _مگه میخوای جایی بری؟ _نه خانم جون معمولا همیشه بعدازظهرا این مسیر شلوغ میشه و ترافیک برای همین دقیق نمیشه گفت چه ساعتی میرسم _ان شاءالله که به ترافیک و شلوغی نمیخوری منتظرت میمونیم _چشم اگر دیر شد بهتون زنگ میزنم _باشه دورت برگردم نگاهش سمت صدرا رفت _مادر خودت میری دنبال صنم؟ یقه پالتوش رو مرتب کرد _سعی میکنم خودم برسونمش بعدش برم دنبال کارا، اگر نشه یه فکری میکنم یا داداش میره دنبالش یا با آژانس هماهنگ میکنیم _کجا بری مادر بیا نهارتو بخور بعد برو این همه راه بیایی نهار نخورده بری مگه من میزارم لبخند روی لب صدرا نشست _خانم جون باید برم یه سر به انبار بزنم، کم و کسری ها رو چک کنم بار جدید برسه کارهاش رو انجام بدیم بعدش چند روز میام پیشتون میمونم _قربون قد و بالات برم مادر به سعید و سوگند هم بگو اگر از این طرف ها رد شدن یه سری به ما پیر زن و پیر مرد بزنن صدای خنده ی هر دوتا مون بلند شد صدرا دستش رو برداشت و روی چشمش گذاشت _چشم پیرزن و پیرمرد چیه تاج سرید _واقعیت دیگه برید دیرتون نشه _خدا نگهدار _خدا به همراهتون نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ قسمت اول https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932 ✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨ ✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨