✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتبیستودو
سراب🕳
چادرم رو روی سرم مرتب کردم و پالتو صدرا با کیفهای هر دوتامون برداشتم از اتاق بیرون رفتم
_داداش بریم؟
استکان چاییش رو روی میز گذاشت از زیبا خانم و خانم جون تشکر کرد و بلند شد، پالتو و کیفش رو از دستم گرفت
_بریم
سمت خانم جون رفتم و صورتش رو بوسیدم
_ خانم جون بیرون کاری ندارید براتون انجام بدم؟
_نه عزیزدلم فقط مواظب خودت باش برای نهار برمیگردی یا کلاس داری؟
_کلاس ندارم ولی معلوم نیست ساعت چند برسم شما نهارتون بخورید
_مگه میخوای جایی بری؟
_نه خانم جون معمولا همیشه بعدازظهرا این مسیر شلوغ میشه و ترافیک برای همین دقیق نمیشه گفت چه ساعتی میرسم
_ان شاءالله که به ترافیک و شلوغی نمیخوری منتظرت میمونیم
_چشم اگر دیر شد بهتون زنگ میزنم
_باشه دورت برگردم
نگاهش سمت صدرا رفت
_مادر خودت میری دنبال صنم؟
یقه پالتوش رو مرتب کرد
_سعی میکنم خودم برسونمش بعدش برم دنبال کارا، اگر نشه یه فکری میکنم یا داداش میره دنبالش یا با آژانس هماهنگ میکنیم
_کجا بری مادر بیا نهارتو بخور بعد برو این همه راه بیایی نهار نخورده بری مگه من میزارم
لبخند روی لب صدرا نشست
_خانم جون باید برم یه سر به انبار بزنم، کم و کسری ها رو چک کنم بار جدید برسه کارهاش رو انجام بدیم بعدش چند روز میام پیشتون میمونم
_قربون قد و بالات برم مادر به سعید و سوگند هم بگو اگر از این طرف ها رد شدن یه سری به ما پیر زن و پیر مرد بزنن
صدای خنده ی هر دوتا مون بلند شد صدرا دستش رو برداشت و روی چشمش گذاشت
_چشم پیرزن و پیرمرد چیه تاج سرید
_واقعیت دیگه برید دیرتون نشه
_خدا نگهدار
_خدا به همراهتون
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨