شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1189 گذر از طوفان✨ با ضربه ای که به در زده شد پریسا مانتو و رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ پریسا آخرین بشقاب رو سر جاش گذاشت شیر آب رو بستم دوتا استکان روی سینی گذاشتم وسمت گاز رفتم سینی رو روی میز گذاشتم و روبروی پریسا نشستم _دختر پونه خوبه؟ _آره وقتی شب خونه ما باشن دیگه تا صبح نمیزاره کسی بخوابه _عه چرا؟گریه میکنه _روزها در حال خواب و استراحته شبها هم مردم آزاری داره خنده صدا داری کردم __از دست تو چه خاله بد اخلاقی هستی _بزار یه شب بیارمش اینجا وقتی تا خود صبح گریه کرد نذاشت بخوابی معنی بد اخلاق رو میفهمی _دستت درد نکنه خودمون دوتا داریم _این دوتا قندعسل که آروم هستن _آره خداروشکر ولی به وقتش گریه و زاری هم دارن _چه رویی داری ترانه خیال داری دوقطره اشک هم نریزن پس چطوری بگن گرسنه و تشنه هستن صدای خنده م بلند تر شد استکان چاییم رو برداشتم کمی خوردم با صدای پریسا نگاهی بهش کردم _جانم ؟ _ما یه عذر خواهش بهت بدهکاریم البته بیشتر من استکان رو روی میز گذاشتم نگاهم توی چشم هاش جابجا شد _عذر خواهی چی؟ منظورت چیه؟ _در مورد قضیه محمد حیرت زده گفتم _کدوم قضیه؟ نفس عمیقی کشید _بحث تو و محمد نا خواسته نگاهم سمت در رفت و ترسیدم سرم رو به طرف ساعت گوشه هال چرخوندم وای خوبه هنوز وقت اومدن طاها نیست اگر این حرف پریسا میشنید حتما ازم عصبانی میشید نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫