دستشُ محکم گرفتم گفتم: بحث و عوض نکن این سوختگیِ دستت چیه هادی؟! خندید؛ سرشو پایین انداخت و گفت: یه شب شیطون اومد سراغم منم اینطوری ازش پذیرایی کردم .. • شهید هادی ذوالفقاری🕊• 😭🤲 💔 کربلا 🕋 دلهاست... 💔 @karbobala_ir 📡 کانال مداحی 🥀 🖤 @maddahi_ir 💔