آقا یه‌‌بار تو حرم امام رضا نشسته بودم نماز می‌خوندم، سه نفر مذهبی روبه‌روی ما نشسته بودن یه جورایی مارو نگاه می‌کردن، گفتم شاید چهره نورانی‌ام جذبشون کرده یا حال عجیبم در نماز شیفته‌شون کرده، خلاصه بعد نماز شروع کردن به صحبت بامن، یکی‌شون گفت من خیلی مردد بودم یه صحبت‌هایی را باشما بکنم، ولی به حضرت متوسل شدم و استخاره‌ای کردم خوب دراومد، حالا می‌خوام بگم بهتون، گفتم خب بفرمایید. دیدم جذبم نشده بودن زیاد. 🔻شروع کردن درباره علائم ظهور حضرت صحبت کردن. خیلی حرفه ای و عالی صحبت رو بردن جلو، خیلی هیجانی و حساس کرن بحث رو، ماهم که جوگیر، گفتم آقا اینارو فرستاده برای ما خلاصه آخرش گفتن چندساله یمانی ظهور کرده و الان تو عراقه و بصورت مخفیانه داره آماده سازی ظهور می‌کنه، اسمش هم احمدالحسن الیمانی هست، فرزند امام مهدی و همون قائم آل محمده، خلاصه شماره‌مو گرفتن که بعدا هدایتم کنن، خیلی پایه بودن. 🔻تو تلگرام یه گروه زدن و باهم صحبت می‌کردیم، گفتن احمدالحسن امام سیزدهمه که اومده شرایط رو برای ظهور امام دوازدهم آماده کنه😳 این خودش یه معجزه‌اس به‌نظرم، ۲۸ تا امام داشتن 🔻گفتم خب این احمدالحسن که میگید حجت خداست فارسی هم حرف می‌زنه دیگه؟ گفتن نه عربی فقط، گفتم خب یکی از خصوصیت اماما اینه که به همه زبان‌ها می‌تونن حرف بزنن، حتی زبان حیوانات هم میفهمن، گفتن نه لزومی نداره، شاید خدا بخواد و بصورت معجزه به امامان عنایت کنه، گفتم آقا شما باید یه دو واحد امام‌شناسی پاس کنید، اطلاعاتتون پایینه، از امام‌تون نمی‌تونید دفاع کنید، این در علم لدنی امام هست، اگر این‌طوری نباشه علم امام ناقصه بعدا فهمیدم احمدالحسن تو حوزه نجف درس خونده خخخ. چه امامی، مدرسه هم می‌رفته، فکر کنم یکی دو تا درس هم تجدید شده بوده. شاید می‌رفته التماس هم‌می‌کرده توروخدا پاسم کنید.😭 من امامتونم لامصبا 🔻داستان های اهل بیت و صحبت کردن‌شون با حیوانات زیاده، امام‌رضا علیه السلام نشسته بودن، داشتن دوتا کبوتر رو نگاه می‌کردن و لبخندی به لب داشتن، یکی از یاران از حضرت می‌پرسه آقا جان دلیل لبخند شما چیه؟ حضرت فرمودن اون کبوتر نر به کبوتر ماده داره می‌گه، تو رو از همه عالَم بیشتر دوست دارم هیچ چیزی توی این دنیا نیست که بیشتر از تو دوست داشته باشم، مگر این آقایی که اینجا نشسته، علی ابن موسی الرضا 🔹زمان متوکل یه زنی ادعا کرد حضرت زینبه، هیشکی نتونست ادعاشو رد کنه، متوکل از امام هادی(علیه السلام) کمک خواست، حضرت گفت گوشت ما فرزندان فاطمه بر حیوانات درنده حرام است، لب به گوشت ما نمی‌زنن، به اون زن گفتن باید بری تو قفس شیر اگه سالم موندی حرفت درسته، زن گفت نه من نمی‌رم، اگه راست می‌گید خودتون برید، متوکل دستور داد امام وارد قفس بشه، امام از پله‌های قفس بالا رفت و وارد قفس شد، شیرها دونه دونه میومدن کنار حضرت سرشونو می‌آوردن پایین، دراز می‌کشیدن روی زمین، حضرت نوازششون می‌کردن، متوکل گفت سریعتر امام رو از قفس خارج کنید که آبرومون داره می‌ره. حضرت خارج شد و فرمود، هر کس ادعا دارد فرزند فاطمه است وارد شود، وآن زن دروغ خود را اعلام کرد. روش خوبیه، احمدالحسن یا هر مدعی دروغین دیگه رو بندازید تو قفس شیر و پلنگ، یا خودشون می‌گن دروغ گفتیم، یا می‌خورنشون راحت می‌شیم، نیازی نیست انقدر وقت بگذاریم اثبات یا نفی‌شون کنیم