اسبت رسید، قصه‌ی غربت شروع شد اشکی چکید، تازه روایت شروع شد سربسته حرف میزنم اما خودت بدان آتش گرفت خیمه جسارت شروع شد یادت که هست دخترکت گوشواره داشت این را بدان که حمله ی غارت شروع شد... از تل زینبیه دویدم به خیمه گاه تنها شدم. شکستن حرمت شروع شد جانم فدای غیرت تو! خاک بر سرم صحبت سرِ کنیزی بیتت شروع شد اصلا فدای حنجرتان هر چه بود و رفت وقتی که روی نیزه قرائت شروع شد زیباییت گرفته جهانم، به جز تو نیست ای کثرتی که در دل وحدت شروع شد وقتی هزار و‌ نهصد و پنجاه جوششی یعنی که در وجود تو برکت شروع شد لاحول ولا قوت الا به عشق تو خون خدا، به خون تو حرکت شروع شد حالا زمان خطبه رسیده است، زینبت مردانه رزم کرد و قیامت شروع شد... ✍ زهرا آراسته‌نیا