🍃حضرت بت شکن من از امتحان با ولایت تو ترس دارم. چون در دورانی که پیشت نبوده‌ام، «منَ»م بزرگ شده، بزرگ‌تر از آنی که به این راحتی زیر بار فرمان تو برود. هیچ وقت باور نمی‌کردم روزی برسد که تو را یکی و خودم را یکی بدانم، دانسته‌هایم را در برابر فرمان تو چیزی به شمار بیاورم و در هنگام مواجهه با فرمان تو اهل حساب و کتاب شوم. حواسم به «منَ»م نبود. بزرگ شد و حالا دیگر از پسش بر نمی‌آیم. من در برابر تو باید نادان محض باشم، خودم را هیچ بشمارم؛ ولی حال و روزم خراب‌تر از این حرف‌هاست. «من» اگر بزرگ شد، به این راحتی هیچ نمی‌شود و تنها کسانی از امتحان ولایت تو سربلند بیرون می‌آیند که در برابرت هیچ شده باشند. وقتی به این منِ بزرگ شده فکر می‌کنم، چه قدر می‌ترسم از این که همین روزها تو بیایی و من در میان معرکۀ امتحان قرار بگیرم. آقا! تو که وارث ابراهیم بت‌شکنی، تبرت را در دست بگیر و همین حالا بُت «من» را بشکن. التماس می‌کنم به تأخیر نینداز! شبت بخیر حضرت بت شکن!