هدایت شده از مردان خدا 📿
شهیده شهناز محمدی زاده 🌹 محل تولد: دزفول محل شهادت:خرمشهر تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۰۷/۰۸ شهناز فکر می کردم خیلی چیزها از تو می‌دونستم! هرچی از مادرت پول می گرفتی برای خودت نمی ماند اما هیچ وقت رو نکردی به چه کسی می دادیشان؟ یادت هست شهناز؟ تو یک دوربین داشتی و با آن کلافه مان کرده بودی. چپ می‌رفتی راست می آمدی تق تق عکس می گرفتی؟ از خرمشهر بدون آدم هاش‌- از در و دیوار سوراخ سوراخ شده -از شهداش- از همه چی ... یادت هست شهناز؟ سرت غرغر می کردم که:«یه شهر درب و داغون عکس گرفتن داره؟» تو هم بهم گفتی: «شاید این عکس ها بمونه برای بعد از ما.» راستی شهناز دوربینت کجاست؟ خیلی دنبالش گشتم! وای شهناز. چرا آن روز معنی حرفت را نفهمیدم؟ چرا آن روز که داشتیم باهم صبحانه می خوردیم همه ی حرفات برایم شوخی بود. حتی وقتی موقع ناهار هم بهم گفتی... وقتی فکرش را می کنم دیوانه می شوم که چرا نفهمیدم؟ سر شام که باز خندیدی و گفتی: این شام آخر منه. چرا؟ خیلی قشنگ یادم هست سیب توی دستت بود خوردیش و بعد خندیدی خیلی قشنگ بهم گفتی: این هم آخرین سیبه که می خورم! و دوباره خندیدی. یادت هست شهناز؟ بدو آمدم دنبالت گفتم: مامان و بابات آمده اند ببرندت. گفتی: قایمم کن، نمی خوام برم. می خوام در خرمشهر بمانم. راضیت کردم با آنها حرف بزنی راضی شان کردی یک روز دیگر بمانی. یک روز دیگر فقط یک روز ، اما... دیدمت کمی غذا برداشته بودی و می بردی برای رزمنده ها داشتی رد می شدی از کنار‌ گل فروشی. ترکش خورد به تنت و تو نشستی. همان جا کنار گل‌فروشی و ماندی‌ توی خرمشهر برای همیشه! کارهایت عجیب و غریب بود. آخر دخترجان! این همه جا برای نوشتن بود چرا وصیت نامه‌ات را روی دستمال کاغذی نوشتی؟ می‌دانم هستی! چپ چپ نگاهم نکن. هنوز هم‌‌ می گویم تو همان شهناز عجیب و غریب خودمانی! نحوه ی پرپر شدن اصابت ترکش... . منبع: برادرم قابیل ! زندگینامه و خاطرات این شهید shahidd.blog.ir/post/1089 📿 @mardane_khoda